صدای بی‌صدا

لحظه‌نگاری تراژدی در شبکه اطلاع‌رسانی تلگرامی سردشت:

  • ۲۰:۵۱ نهم بهمن، اعلام ریزش بهمن در روستای بیوران
  • ۲۰:۵۳ اعلام گزارش مدفون شدن حداقل در کولبر در زیر بهمن و درخواست از روستائیان مجاور برای کمک‌رسانی
  • ۲۰:۵۷ احتمال بیشتر بودن تعداد کولبران مدفون شده تا ۹ نفر
  • ۲۱:۱۰ نجات دو کولبر و احتمال مدفون بودن دو کولبر دیگر
  • ۲۱:۵۳ رسیدن اکیپ هلال احمر، اورژانس و آتش‌نشانی در کنار نیروهای مردمی
  • ۲۲:۳۰ نجات یک کولبر دیگر، با پای شکسته
  • ۲۳:۱۷ رسیدن تعداد نجات‌یافتگان به ۴ نفر
  • ۲۳:۴۰ بیرون آورده شدن ۲ نفر دیگر از زیر بهمن
  • ۲۳:۴۷ اعلام خبر تاسف‌بار مرگ یکی از کولبران
  • ۰۰:۲۶ آمار جدید: ۸ نجات یافته زنده و فوت یک کولبر
  • ۰۳:۴۲ بیرون آوردن ۳ نفر دیگر از زیر برف
  • ۱۰:۰۴ اعلام مرگ سه کولبر ۱۸، ۲۲ و ۲۷ ساله!
  • ۱۲:۳۱ اعلام مرگ کولبر چهارم
  • کمی بعد: اتمام عملیات نجات با مشارکت بیش از ۴۰۰ نفر از همشهریان!

از پیغام‌های تلگرامی حاوی دلنوشته‌های همشهریان:

  • بله! کولبران می‌دانند رو به خطر و عدم امنیت گام برمی‌دارند، می‌دانند درآمدشان کمتر از بخورنمیر است. حتی می‌دانند که ممکن است نخورند و بمیرند!…
  • می‌دونین عشق چیه، دلدادگی کدومه؟ نون در آوردن برای بچه‌های چشم به راه، به برف زدن و در تاریکی روانه کوه و دره شدن، سرازیر شدن بهمن و در برف غرق شدن، برای بالا گرفتن سر پیش پدر و مادر و زن و فرزندان، اینه عشق، شهید اینه!
  • به نظرت کسی هم به فرزندان جوانمرگ ما می‌گه «شهید»؟
  • و به شهروندانت آموختی می‌توان با شکم گرسنه شب را کولبری کرد و روز را در کلاس حاضر بود و به معلم و مدیر و وزیر آموزش و پرورش و …انسان بودن و حرمت داشتن را آموخت (بخشی از دلنوشته معلم کولبری که دیگر در بین ما نیست)
  • کودکی‌ات را ارزان فروختی ای مرد خانواده!
  • بابا نان داد … بهمن آمد و امان نداد!
  • ولله انسان نیست کسی که وقتی خبر مرگ یک کولبر را به دلیل سعی در اندک نان‌آوری برای خانواده‌اش بشنود و از شرم، عرق سرد بر جبینش نیاید و زار زار هق نزند و به تمام آنچه انسانیت و مصلحت و هر کوفت و زهرماری است، فحش‌های رکیک ندهد …
  • متاسفم از اینکە ناجیان کولبران، از بیم گرسنگی، باید همین امشب دوبارە مسافر راە بی‌بازگشت‌شان شوند …
صدای بی‌صدا

خدا و زمان

آیا ممکن است خداوند نظر خود را در مورد قوانینی که بر جهان و زندگی انسان‌ها حاکم است تغییر دهد؟

این امر مسلتزم اینه که خداوند را در طی زمان تصور کنیم. در حالی که زمان خاصیتی از جهان است [و نه خدا!]. خاصیتی که خود خدا آفریده!

تاریخچه زمان، استفن هاوکینگ

پ.ن.۱: مهرداد می‌گه که «مفهوم زمان یک واقعیت خارجیه که ما هم در چاوچوب اون هستیم. یعنی زمان خاصیت جهانه و نه خدا. ولی اون چیزی که ما تو این چارچوب زمان و مکان می‌بینیم، فعل خداست و فعل خدا می‌تونه در چارچوب زمان مفهوم داشته باشه».

پ.ن.۲: مهدی می‌گه که «یک تعبیر از این جمله که به نظرم چندان هم غلط نیست اینه که آیا خدا به هر دلیلی (ازجمله دعا یا مصلحت یا …) قوانین موجود در دنیا رو به صورت استثنایی یا از اون لحظه به بعد تغییر می‌ده؟ خدا فارغ و بلکه خالق زمانه، پس این موضوع برای خدا بی معنیه! اگر لازم بود، خدا از ابتدا قانون رو به گونه‌ای دیگر می‌گذاشت که نیاز به این استثناء نداشته باشه. اگر هم روال معمول در شرایطی تغییر می‌کنه (مثل معجزات) باید اون‌ها هم به صورت قوانین بالاتر در دنیا باشند و فقط در شرایط خاصی بروز کنند. وگرنه خداوند رو در پیش بینی شرایط یا قوانین مورد نیاز محدود دیدیم.

هرچند که نهایتا این طرز تفکر نیاز دنیا از هدایت تمام وقت خداوند رو حذف می‌کنه، در حالی که در فسلفه اسلامی (به خصوص شیخ اشراق) معتقدند خداوند نور و انرژی این دنیا و نگه دارنده لحظه به لحظه دنیاست، به گونه‌ای که فرض بر عدم همه چیز است و خداوند در هر لحظه اراده می‌کند که دنیا اینگونه باشد و در لحظه‌ای بعد گونه‌ای دیگر.

به طور کلی ما حق پرسش از اراده  الهی رو نداریم و چه در لحظه اعمال بشه و چه از ابتدا قانونی براش اراده کرده باشه، هیچ یک در حوزه درک و بحث انسانی نیست.»

خدا و زمان

نتیجه‌گرایی

قبلا در مورد مسیر یا مقصد یه مطلبی نوشته بودم، که این مطلب هم خیلی شبیه اونه: ما تمایل داریم کارها رو بر اساس نتیجه‌ای که از اونا به دست می‌یاد ارزیابی کنیم، نه بر اساس فعالیت‌هایی که در طی انجام اونا رخ داده یا فرآیندهای تصمیم‌گیری‌ای که در حین انجام اونا طی شده‌.

«نتیجه»‌ای ارزشمنده که از قبل قابل پیش‌بینی باشه، یا تکرارپذیر باشه. در غیر این صورت، اون نتیجه حاصل توانمندی و دانش انجام دهنده اون نیست، بلکه حاصل شانس و اتفاقه! و متاسفانه تفکیک قائل نشدن بین این دو، در بسیاری از مواقع آدما رو دچار اشتباهات بسیار هزینه‌بری می‌کنه.

مثال جالبی رو رولف دوبلی در این خصوص در کتاب «هنر شفاف اندیشیدن» آورده که می‌تونه به خوبی این موضوع رو توضیح می‌ده: فرض کنید یک میلیون میمون سهام خرید و فروش می‌کنند. آنها به شکل احمقانه و البته کاملا تصادفی سهام می‌خرند و می‌فروشند. چه اتفاقی رخ می‌دهد؟ بعد از یک هفته، حدود نیمی از میمون‌ها سود می‌کنند و نیمی دیگر ضرر. آنهایی که سود کرده‌اند می‌توانند ادامه بدهند و آنهایی که ضرر کرده‌اند راهی خانه‌شان می‌شوند. در هفته دوم، نیمی از میمون‌ها کماکان موفق‌اند، در حالی که بقیه‌شان ضرر کرده‌اند و به خانه فرستاده شده‌اند. بعد از بیست هفته، فقط یک میمون باقی می‌ماند، کسی که همیشه و بدون ناکامی سهام درست را انتخاب کرده و الان میلیاردر است. رسانه‌ها به سمت این حیوان هجوم می‌آورند تا از «اصول موفقیتش» خبردار شوند. نکاتی هم پیدا می‌کنند: شاید این میمون در مقایسه با بقیه موز بیشتری می‌خورد، شاید در گوشه دیگری از قفس می‌نشیند، یا شاید سرش را از بین شاخه‌ها مدام تکان می‌دهد، یا موقعی که در حال تمیز شدن است، مکث‌های طولانی و متفکرانه‌ای دارد. حتما برای رسیدن به موفقیت، روشی داشته،‌ اینطور نیست؟ و گرنه چطور توانسته این‌قدر درخشان عمل کنند؟ بیست هفته بسیار دقیق و حساب‌شده، آن هم از طرف یک میمون ساده؟ ناممکن است!

نتیجه‌گرایی

خودآگاهی مصنوعی

طبق تعریف فلاسفه‌ای مثل روزنتال، آگاهی یعنی اینکه یک حالت ذهنی وجود داشته باشه که بتونه وجود یک حالت ذهنی دیگه یا یک شی رو درک کنه. طبق این تعریف یک موجود آگاه حس «بودن» داره، چون یک حالت ذهنی داره که می‌تونه وجود «خودش» رو درک کنه؛ وقتی که خوشحاله، می‌فهمه که خوشحاله، چون یک حالت ذهنی داره که درک می‌کنه که الان یک حالت ذهنی «خوشحال بودن» وجود داره و ….

نکته مهمی که وجود داره اینه که، اون درک باید غیر استنتاجی باشه. یعنی لازم نباشه که اون حالت ذهنی با حساب کتاب و دو دو تا چهار تا کردن بفهمه که یک حالت «خوشحال بودن» الان وجود داره. به عبارت ساده‌تر، هیچ وقت ما تو ذهنمون نمی‌گیم چون الان لب‌هام به طرفین باز شدن و گوشه‌هاش رفتن بالا و دمای لپ‌هام افزایش پیدا کردن و نُرون‌های فلان منطقه ذهنم فلان جوری شدن و … و …، پس من الان خوشحالم. بلکه بدون هیچ واسطه‌ای و استنتاجی می‌فهمیم که خوشحالیم. اگه اون درک غیر استنتاجی نباشه، دور بوجود می‌یاد. چون اگه استنتاجی لازم باشه که به واسطه اون آگاه بشیم، اون استنتاج هم خود بخود که صورت نمی‌گیره و باید آگاهانه باشه یعنی استناج کنیم که می‌بایست استنتاج کنیم. اون استنتاج سطح دوم هم که بصورت خودبخود صورت نمی‌گیره، یعنی لازمه که بصورت استنتاجی، بریم سراغ اون استنتاج سطح دوم و …! پس اگر بصورت غیر استنتاجی نسبت به حالت‌های ذهنی‌مان آگاه نباشیم، هیچ وقت آگاهی نخواهیم داشت.

  • آیا این تعریف از خودآگاهی، تعریف مناسبیه؟
  • آیا با این دید می‌شه یه زمانی یه ماشین ساخت که خودآگاهی داشته باشه؟
  • آیا یه ماشین می‌تونه این قدر هوش مصنوعی‌اش بالا باشه که با همین تعریف و علیرغم نداشتن خودآگاهی، از بیرون خودآگاه به نظر برسه؟
خودآگاهی مصنوعی

لایک!

وجود لایک تو یه شبکه اجتماعی و ارزش شدن جمع کردن هر چه بیشتر اون (که صد البته منطبق بر ذات حریصانه آدمه)، باعث می‌شه که آدما سعی کنن فعالیت‌هایی رو انجام بدن، که لایک بیشتری بگیرن. اگه دنیای مجازی تصویری متناسب از دنیای واقعی‌ نباشه، اون موقع چیزی که در دنیای مجازی لایک بیشتر می‌گیره، لزوما چیزی نیست که در دنیای واقعی هم پسندیده‌تره (و البته، چیزی که یه طرف ارزشه، حتی اون طرف ممکنه ضد ارزش باشه و بالعکس). و این یعنی اینکه آدما در دنیای مجازی به سمتی حرکت می‌کنن که از خودشون در دنیای واقعی بیشتر و بیشتر فاصله می‌گیرن!

این یه مثال ساده‌ایه از اینکه چرا شبکه‌های مجازی در جامعه‌های مختلف باید دارای ویژگی‌ها و شرایط مختلف متناسب با همون جامعه‌ها باشه. چیزی که تو اکثر جاها داره بهش بی‌توجهی می‌شه. نتیجه این می‌شه که در دنیای مجازی همه فرهنگ‌ها و ارزش‌ها مث هم می‌شن (و بدیهیه که شبیه به فرهنگ و ارزش‌های جامعه تولید کننده اون شبکه بشن)، در حالی که در دنیای واقعی تفاوت‌ها زیاده. و باز این یعنی اینکه یا باید فرهنگ‌ها و ارزش‌های جوامع دنیای واقعی تغییر کنه، که نابود شدن فرهنگ‌ها و هویت‌ها رو به دنبال داره؛ یا اینکه بپذیریم که در جوامعی که مصرف کننده شبکه‌های اجتماعی جوامع مولد هستند، آدما روز به روز بیشتر و بیشتر دچار دوگانگی شخصیتی بشن.

البته این اثر فقط مختص شبکه‌های اجتماعی نیست، برای همه فناوری‌های دیگه هم همینجوره، ولی در شبکه‌های اجتماعی این اثر بسیار شدیدتره و خیلی سریع منجر به خروجی‌های اسف‌بار دیگه می‌شه!

 

لایک!

«مسوولیت اجتماعی» در مقابل پارادایم «لحظه آخری»

دو حالت زیر رو برای سفر رفتن در نظر بگیرین:

– یکی اینکه اگه از چند ماه قبل اقدام کنین، هتل‌تون رو می‌تونین با قیمت خیلی مناسبی رزرو کنین، با پایین‌ترین قیمت ممکن می‌تونین بلیت‌ هواپیما یا قطارتون رو بخرین، بلیت‌های جاهای دیدنی و تفریحی رو می‌تونین نصف قیمت تهیه کنین و …

– و اون یکی اینکه، اگه یه هفته مونده به سفر بخواین برای بلیت هواپیما، قطار یا هتل اقدام کنین، می‌تونین تخفیف خوبی بگیرین، اگه تا یه روز قبلش صبر کنین تخفیف بالایی گیرتون می‌یاد و اگه چند ساعت قبلش بلیتی مونده باشه، تخفیف بسیار بالایی نصیب‌تون می‌شه.

رواج پیدا کردن هر کدوم از این دو حالت در یه جامعه می‌تونه پیامدهای مختلفی رو به دنبال داشته باشه: حالت اولی آدمها رو مجبور می‌کنه که منظم و برنامه‌ریز بار بیان. در این حالت، آدما از چند ماه قبل می‌دونن کی می‌خوان برن مسافرت، بلیت‌هاشونو می‌گیرن، هماهنگی‌ها رو انجام می‌دن، برنامه تفریحات‌شون رو می‌چینن و بدون استرس از سفری که در انتظارشونه، کمال لذت رو با کمترین هزینه ممکن می‌برن. در عوض، حالت دوم به صورت ناخودآگاه آدما رو بی‌برنامه، باری به هر جهت و فرصت‌طلب بار می‌یاره. زمان قطعی تفریح فرد در آخرین لحظه مشخص می‌شه، و حتی فرد تا روز آخر هم ممکنه ندونه که کجا قراره بره (کجا یه بلیت لحظه آخری گیر می‌یاد). برای همین هم برنامه‌ریزی‌ای برای سفر و تفریحاتی که قراره انجام بده وجود نداره. در نتیجه بعید هم هست که بتونه لذت کافی از سفرش ببره و در انتهای سفر هم فقط سردرگمی و خستگی براش می‌مونه؛ البته به همراه یه حس کاذب سرخوشی از زرنگ!! بودن در مسافرت رفتن به ظاهر کم خرج.

بدی حالت دوم [که البته تا اندازه‌ای به صورت غلوآمیز توصیف شده] اینه که فقط به مسافرت رفتن محدود نمی‌شه و به دلیل جذابیتی که مفهوم «لحظه آخری» در بین مردم داره، توسط استارت‌آپ‌ها به حوزه‌های دیگه هم داره کشونده می‌شه، و از طرفی هم اثرات منفی رفتاری‌اش (بی‌نظمی، بی‌برنامگی، فرصت‌طلبی و …) به حوزه‌های دیگه رفتارهای آدما هم نفوذ می‌کنه!

یه دوستی همیشه می‌گه که در مقابل هر لذت و جذابیت مضر یا ناسالمی، قطعا یه لذت و جذابیت مفید و سالمی هم وجود داره. با این دید، به نظرم این مسوولیت اجتماعی استارت‌آپ‌هاست که به جای هم‌نوا شدن با موج مضر لحظه ‌آخری، برن سراغ فرهنگ‌سازی و راه‌اندازی کسب‌وکارهای بر پایه ارائه مشوق‌های «لحظه اولی». به عنوان مثال، در حوزه سفر و تورهای خارجی، با توجه به اینکه با پروازها و هتل‌های خارجی سر و کار دارن که با حالت اول فوق کامل آشنان،‌ کارشون خیلی راحت‌تره. در ادامه هم یواش یواش می‌تونن پروازها و هتل‌ها و تفریحات داخلی رو هم با این موج جدید «سفر کم هزینه با برنامه‌ریزی زود هنگام» همراه کنن.

و البته، فکر می‌کنم که چون این پارادایم «لحظه اولی» در نهایت، آرامش و آسودگی خاطر بیشتری برای کاربران [و البته برای ارائه دهندگان خدمات هم] به همراه داره، خودش می‌تونه به یه موج جدید در فضای استارت‌آپی تبدیل بشه.

پ.ن.: رضا به درستی می‌گه که لحظه‌آخری‌ها هم لازمه که باشن، به ویژه برای اونایی که دنبال هیجان و آدرنالین‌ان. من هم با رضا موافقم. ولی مساله مورد نظر من اینه که بر خلاف بسیاری از کشورها، جای این امکان در کشور خالیه که اگه یکی بخواد از سه ماه قبل برنامه‌ریزی کنه که سفر بره، بتونه تشویق بگیره و با هزینه کمتری سفرش رو هماهنگ کنه. الان این امکان سفر ارزون‌قیمت در کشور فقط از طریق لحظه‌آخری‌ها امکان‌پذیره. خیلی‌ها هم به جای اینکه بیان این امکان رو برای لحظه‌اولی‌ها ایجاد کنن، با این لحظه‌آخری‌ها هم‌موج می‌شن و تعادل رو به هم می‌ریزن (یعنی امکانات سفر [یا هر خدمت دیگه] پر هیجان رو این قدر بیشتر می‌کنن که اونایی که سفر پر هیجان هم نمی‌خوان ولی پول کافی ندارن،‌ مجبورن ازش استفاده کنن و اون وقت تبعاتی که گفتم اجتناب‌ناپذیره!).

«مسوولیت اجتماعی» در مقابل پارادایم «لحظه آخری»

اگر «اختیاری» نباشد

چرا این بحث همیشه اینقده داغ بوده؟ چرا یه سری اصرار دارن که ثابت کنن که«اختیار»ی در کار نیست و برعکس یه سری حاضرن جونشونو بدن که ثابت کنن که «اختیار» هست؟

اصلی‌ترین جواب برای این سوال شاید یک کلمه بیشتر نباشه: «مسوولیت اخلاقی»! اگه من اختیاری رو اعمال خودم نداشته باشم، پس من در مقابل اونا مسوول هم نیستم!

قسمت جالب بحث در اینه که خیلی از ما ظاهرا اعتقادی به «اختیار» نداریم ولی متفق‌القولیم که فلان قاتل یا دزد یا متجاوز باید شدیدا مجازات بشه! چرا ما بایدکسی رو به خاطر کاری که مسوولش اون نبوده مجازات کنیم؟

چرا اگر من فرضی اعتقادی به «اختیار» ندارم، به «مسوولیت اخلاقی» پایبندم؟ چرا مثلا نمی‌رم خیانت بکنم و لذتشو هم ببرم؟ جرا نمی‌رم جنایت بکنم؟ چرا …

اگر «اختیاری» نباشد

تناقض

یه زمانی یه جواب جالب برای سوال بالا داشتم. چرا جالب؟ چون پر از تناقض بود: … من الان به «اختیار» اعتقادی ندارم، ولی سعی می‌کنم که از لحاظ اخلاقی مسوول باشم، چون ممکنه فردا روزی اعتقاد من عوض بشه و به «اختیار» معتقد بشم، در اون صورت دوست دارم همه پل‌های پشت سرم رو خراب نکرده باشم و تا آخر عمر به خاطر اتفاقات گذشته دچار عذاب وجدان نباشم…

چرا تناقض؟ آیا سعی من برای «مسوولیت اخلاقی» در زمانی که به «اختیار» و «مسوولیت اخلاقی» اعتقادی ندارم، بی‌معنی نیست؟ آیا من اینکار رو به اختیار خودم انجام نمی‌دم، در حالی که می‌دونم اختیاری ندارم؟ شاید من «اختیار»ی ندارم، ولی همان «جبرگرایی» حاکم بر جهان «می‌خواد» که من اینکار رو انجام بدم!!!

چرا «اختیار» نمی‌تونه که نباشه؟ «اختیار» برای بقای جامعه ضروریه. چون اگه «اختیار» نباشه، «مسوولیت اخلاقی» هم وجود نخواهد داشت. و اگر «مسوولیت اخلاقی» وجود نداشته باشه، قانون و دادگاه و تنبیه و تشویق هم بی‌معنیه، و اگه این‌ها هم نباشه، سقوط، فروپاشی و انهدام جامعه و نسل بشری هم لازم‌الوقوعه!

«مسوولیت اخلاقی» هم در دو حالت می‌تونه وجود داشته باشه:

  • به «اختیار» اعتقاد داشته باشم.
  • اگه به «اختیار» اعتقاد نداشته باشم ولی اعتقاد داشته باشم که همان «جبرگرایی» موجود در جهان، طبق جبر خودش، معین کرده که باید «مسوولیت اخلاقی» وجود داشته باشه!
    مشکل حالت دوم اینه که این حالت با «عدالت» در تناقضه! چون در این حالت فلان کار رو من با اختیار خودم انجام ندادم ولی مجازات اون رو من دارم پس می‌دم.

پاسخ سوال اصلی هنوز داده نشده، ولی مساله به اعتقاد خودم به خورده ساده‌تر شده. از مساله «نفی اختیار» رسیدیم به «نفی عدالت». که شاید کمی ملموس‌تر باشه!

حالا سوال من اینه: «چرا عدالت نمی‌تونه که نباشه؟ آیا اثبات این که اختیار نمی‌تونه که وجود نداشته باشه سخت‌تره یا اثبا اینکه عدالت نمی‌تونه که نباشه؟»

پ.ن.: هیچ وقت منتظر نباشین که به سوال «چرا اختیار نمی‌تونه که نباشه؟» جواب قطعی داد. فقط می‌شه نبود اون رو به نبود «عدالت» متصل کرد و همینجوری نبود «عدالت» را به نبود «دنیای پس از مرگ» و … و این زنجیر رو اینقده ادامه داد تا جایی که به یکی از اعتقادات روشن ما برسه که برای اون نیازی به اثبات نداریم!

تناقض

جبر و اختیار

دانیل از لحاظ روانشناسی قادر نیست که یه سگ بلوند رو لمس کنه (چندش پنهانی در اون وجود داره که نه خودش و نه خونواده‌اش از اون اطلاعی ندارن). روز تولد دانیل، پدرش اونو می‌بره یه مغازه سگ‌فروشی تا کادوی تولدش براش یه سگ بخره. پدرش دو گزینه‌ی مد نظرش رو به دانیل معرفی می‌کنه: یه سگ مشکی و یه سگ بلوند. دانیل هم در کمال میل سگ مشکی رو انتخاب می‌کنه و از باباش هم بابت کادوی باحالش تشکر می‌کنه! سوال:

  • از دید شما به عنوان یک ناظر دانای بیرونی، بر انتخاب دانیل چه چیزی حاکم بوده: جبر یا اختیار؟
  • از دید دانیل، چه چیزی بر انتخابش حاکم بوده: جبر یا اختیار؟
  • از دید پدر دانیل، چه چیزی بر انتخاب دانیل حاکم بوده: جبر یا اختیار؟

فرض کنید که پدر دانیل از حساسیت اون به سگ بلوند خبردار بوده باشه، ولی به دلیل اینکه مایل بوده که دانیل حتما سگ مشکی رو انتخاب کنه و در ضمن لذت انتخاب کردن رو هم برای اون قایل شده باشه، این نمایش رو ترتیب داده. در این صورت:

  • از دید شما به عنوان یک ناظر دانای بیرونی، بر انتخاب دانیل چه چیزی حاکم بوده: جبر یا اختیار؟
  • از دید دانیل، چه چیزی بر انتخابش حاکم بوده: جبر یا اختیار؟
  • از دید پدر دانیل، چه چیزی بر انتخاب دانیل حاکم بوده: جبر یا اختیار؟

فرض کنید، حالت بالا اتفاق نیفتاده باشه (پدر دانیل واقعا از این مشکل خبردار نبوده باشه). و دانیل سگ مشکی رو انتخاب کرده باشه. حالا فرض کنید بعد یه مدت بنا به دلایلی دانیل با پدرش به یه روانشناس مراجعه کنن و از این مشکل خبردار بشن! در این حالت و با این دانش جدید:

  • از دید شما به عنوان یک ناظر دانای بیرونی، بر انتخاب دانیل چه چیزی حاکم بوده: جبر یا اختیار؟
  • از دید دانیل، چه چیزی بر انتخابش حاکم بوده: جبر یا اختیار؟
  • از دید پدر دانیل، چه چیزی بر انتخاب دانیل حاکم بوده: جبر یا اختیار؟

فرض کنید اصلا آلرژی و مشکل روانشناسی‌ای در کار نبوده باشه و دانیل واقعا سگ مشکی رو دوست داشته که انتخاب کرده و حتی اینقدر این سگ رو دوست داشته که به گفته خودش «حتی اگه صد تا سگ دیگه رو هم برا انتخاب می‌ذاشتن جلوی من، من باز هم این سگ مشکی‌یه‌مو انتخاب می کردم»! در این حالت:

  • از دید شما به عنوان یک ناظر دانای بیرونی، بر انتخاب دانیل چه چیزی حاکم بوده: جبر یا اختیار؟
  • از دید دانیل، چه چیزی بر انتخابش حاکم بوده: جبر یا اختیار؟
  • از دید پدر دانیل، چه چیزی بر انتخاب دانیل حاکم بوده: جبر یا اختیار؟

اگه تو یکی از دسته‌سوالات سه‌تایی بالا، نظر دانیل و باباشو متفاوت دونستین به این سوال هم جواب بدین: آیا اختیار، نسبی‌یه یا مطلق؟

یه بار دیگه به عبارت «حتی اگه صد تا سگ دیگه رو هم برا انتخاب می‌ذاشتن جلوی من، من باز هم این سگ مشکی‌یه‌مو انتخاب می کردم» خوب دقت کنین و روش فکر کنین!

  • دلیل اون «ترجیح» یا «اصرار بر انتخاب» از کجا اومده؟ آیا ریشه در گذشته دانیل نداره؟ آیا اگر در زمان‌های قبل از زمان انتخاب، بعضی از رویدادها یه جور دیگه اتفاق می‌افتاد، دانیل باز هم همین انتخاب رو انجام می‌داد؟ و سوال اصلی: آیا اگر کس دیگه‌ای نیز جای دانیل بود که اتفاقات و گذشته مرتبط به این قضیه، عینا برای اون هم رخ داده بود، اون هم همین انتخاب رو انجام نمی‌داد؟
  • اگه پاسخ‌تون به بخش اصلی سوال بالا مثبته، آیا باز هم فکر می‌کنین که دانیل در انتخابش دارای اختیار بوده؟ بذارین یه خورده نرم‌تر سوال رو مطرح کنم: من فرضی در این لحظه فرض می‌کنم که دانیل در اتفاقات گذشته‌ش دارای اختیار بوده، ولی در این اتفاق (انتخاب سگ)، فکر می‌کنم که اختیاری نداشته، همه چی تحت تاثیر زمان‌های قبل از زمان حال و اتفاقات رخ داده در اون زمان‌ها بوده. آیا شما هم با این من فرضی موافقین؟
  • اگه پاسخ‌تون به سوال آخر بالا باز هم مثبته، لطفا به این سوال هم جواب بدین: آیا می‌شه برای اتفاقات دیگه‌ای هم که در زندگی می‌افته، همین جوری استدلال کرد و اونو ناشی از رخدادهای اتفاق افتاده در زمان‌های قبل اون زمان دونست؟ آیا هر عملی در یک زمان، معلولی معین از اتفاقات زمان‌های قبل اونه؟ آیا جبر بر زندگی حاکمه؟

پ.ن.: اسم «دانیل» و تم کلی مثال، مثال نقضیه که قبلنا به استدلالات دیوید هیوم دراین زمینه وارد شده.

جبر و اختیار