راهی که می‌رویم!

دانشمندان زیادی در جهان برای توسعه‌ی سیستم‌های هوشمند تلاش می‌کنند، یکی از جدی‌ترین این تلاش‌ها، تلاش برای توسعه‌ی سیستم‌هایی برای تشخیص و بیان احساسات است که بوسیله‌ی آن، سیستم‌ها بتوانند حالات و بیان عواطف انسان‌ها را تشخیص داده و احساسات خود را به شکلى که براى انسان‌ها قابل فهم باشد، بیان کنند. همراه با این تلاش‌ها، همواره این نگرانی وجود داشته است که اگر احساسات ماشین‌های هوشمند شبیه عواطف ما انسان‌ها شود، چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ و در حالت بدتر در مورد بروز احساسات برنامه‌ریزی نشده و بدون پیش‌بینی قبلی در سیستم‌های «خود هوشمند» چطور؟ اگر یک روبات از میان هزاران هزار روباتى که امروزه توسط انسان‌ها به کار گرفته شده‌اند، بدون برنامه‌ریزى و پیش‌بینى قبلى «احساس» کند یا «بفهمد»، تمام ما آدم‌ها دچار یک وضعیت بحرانى معرفتى و موقعیت حاد اجتماعى خواهیم شد. لازم نیست آن روبات به تهدید فیزیکى بخشى از جامعه بشرى بپردازد، تا «نگرانى» ایجاد کند. نگرانى مى‌تواند آن هنگامی بوجود آید که آن «چیز» دریابد که مثلاً عاشق «چیز» دیگرى است و یا بفهمد که در حال «استثمار و بهره کشى شدن» است!

جدای از گیجی و حیرتی که با مشاهده‌ی یک ماشین مثلا «براستی غمگین از دوری یک انسان» می‌تواند در سیستم معرفتی انسان شکل گیرد، مساله می‌تواند حتی به حالتی بغرنج‌تر نیز کشیده شود: آیا اگر ماشینى به «خودهوشمندى» برسد الزاماً همان مکانیسم معرفتى بشر را دنبال خواهد کرد؟ آیا تضمینى هست که چونین چیز خود معرفت‌سازى نتواند حالات روانى جدید و ناشناخته اى را تجربه کند که انسان ها حتى بالقوه هم از درک آن عاجز باشند؟! اصلا چه الزامى هست که این ماشین‌های «خود هوشمند» براى همیشه تابع و فرمانبر ما بمانند؟

فرض کنید که برای غلبه بر این مشکل و مشکلات غیرقابل پیش‌بینی دیگر، تصمیم بگیریم و بتوانیم که ارزش هاى معنوى و اخلاقى را به آنها تزریق کنیم، در این صورت اولین سوالی که خودنمایی می‌کند این است: « با توجه به ناهمگونى هاى عمیق فرهنگى، دینى، اخلاقى و معنوى تمدن بشرى، کدام ارزش‌های معنوی و اخلاقی را باید به آن‌ها تزریق کنیم؟؟» برای ارزش‌های ناهمگون و حتی در برخی موارد متضاد (همچنان که در اعمال و افکار بشر نیز این موارد را شاهد هستیم)، چه راهى توسط یک مصنوع هوشمند باید در پیش گرفته شود؟ مبنا کدام است؟ اصلا چه لزومى دارد که علاوه بر درگیری‌های بشری درگیر ناهمگونى‌هاى هوش مصنوعى نیز شویم؟ آیا به اندازه‌ی کافى با تکنولوژی ابتدایی امروزه دچار مشکل نیستیم؟ آیا تکنولوژی امروزه و مشکلات ناشی از آن، به قدر کافی عرصه‌ی زندگی را بر روی ما تنگ نکرده‌اند و آزادی‌های اصیل ما را از ما نگرفته‌اند؟ آیا به اندازه‌ی کافی از ذات و اصل خود دور نشده‌ایم؟ یا مى‌خواهیم دقیقا خدا بشویم؟ اگر آری، به چه قیمتی؟ و چه نوع خدایی‌ای؟ آیا هیچ‌وقت به خدایی زبون که فقط قدرتش بر روی یک مخلوق بچربد و زندگی‌اش در بدترین وضع ممکن باشد، فکر کرده‌اید؟ و هزاران آیای دیگر… . راستی، داریم به کجا می‌رویم؟

شاید مطالب فوق برای شما به مشابه یک داستان علمی-تخیلی باشد و هرگز «احتمال»ی برای رخداد یک همچنین مساله‌ای قایل نشوید؛ ولی متاسفانه کسانی که در بحبوحه‌ی کار قرار دارند و سرعت رشد تکنولوژی و روش‌های کور بکار گرفته شده توسط تکنولوژی غیر مسوول ( و یا در واقع گردانندگان و پیش‌برندگان مسوولیت‌ناپذیر تکنولوژی) را می‌بینند، «امکان» رخداد چنین فجایعی را پیش‌بینی می‌کنند! برای مثال به خبری که چندی قبل در روزنامه‌ها به چاپ رسید و در مورد اندیشه‌ای بود که زمانی دست‌ناپذیر می‌نمود، توجه کنید: «محققان در آمریکا روبات ساده اى طراحى کرده اند که مى تواند با استفاده از قطعات یدکى، نمونه‌هاى عینى خود را تولید کند. هدف غایی این طرح طراحى ربات‌هایى است که در صورت از کار افتادن بعضى از قطعات، مى توانند خود را تعمیر کنند یا حتى براى انجام وظیفه‌اى که برایش تعیین شده خود را بازآرایى کنند یا اینکه اگر لازم باشد براى خود دستیارانى بسازند. این ربات‌ها از واحدهای مستقلی ساخته مى‌شوند که هر واحد مجهز به کدهای حاوى دستورالعمل ساخت روبات، اتصال‌هاى الکتریکى براى برقرارى تماس با واحدهاى کنارى و آهن رباهایى براى چسبیدن به سایر واحدهاست. در مدت زمانى کمتر از دو دقیقه، این روبات ساده مى‌تواند نمونه‌ی عینى خود را تولید کند و نمونه‌ی تولید شده نیز قادر است نمونه‌هاى تازه‌اى بسازد.» اگر از زاویه‌ی دیگر به موضوع نگاه کنیم، می‌بینیم که در حال خلق مخلوقاتی هستیم، که همزمان با خلق آن‌ها، قوانین آفرینش را نیز به آنها می‌آموزیم. خوشبختانه چیزی که این وسط فقدان آن به خوبی حس می‌شود، این است که این ربات «نمی‌فهمد» که چه قدرتی در اختیار دارد! در ادامه‌ی خبر نیز چنین می‌خوانیم: «این تنها یک مدل نمایشى از اندیشه اى جسورانه است!!!!».

آیا روزی خواهد رسید که اگر به پشت سرمان و تکنولوژی موجود در حال حاضر نگاه کنیم، آرزو کنیم که ای کاش تکنولوژی اینقدر پیشرفت نمی‌کرد؟

(در نوشتن مطالب فوق از نوشته‌های «تاملات هوشمندانه به شیوه‌ی مصنوعی» به قلم محمود فرجامی، «چالش‌های معنوی و اخلاقی هوش مصنوعی» نوشته‌ی آرش اشراق، «نگاهی به گذشته و آینده‌ی ربات‌ها؛ برده‌های دوست‌داشتنی»، به قلم مهشید گوهری و خبر «رباتی که تولید مثل می‌کند، ساخته شد» به نقل از بی‌بی‌سی، به ترتیب از شماره‌های ۳۳۷، ۳۳۷، ۴۷۵ و ۴۷۵ روزنامه‌ی شرق، بهره گرفته شده است.)

راهی که می‌رویم!

حیات و مرگ هر دو با باروری آغاز می‌شوند

می‌خوام یه برگشتی داشته باشم به یه مطلب قبلی: «تفاوت فلسفه‌ی شرق و فلسفه‌ی غرب». می‌خوام با چند مثال، اینجا نشون بدم که فلسفه‌ی غرب با دین و اعتقادات ما سازگاری نداره و برا همین تکنولوژی بر پایه‌ی منطق غربی هم یه جورایی با سرشت ما ناسازگاره. این ناسازگاری و غرق شدن و تسلیم بسیاری از افراد دوربر ما به تکنولوژی، باعث تسلیم دین و فرهنگ ما نیز به تکنولوژی و یا به عبارتی تکنوپولی (که قبلا هم در مورد آن صحبت کرده‌ایم) شده است.

ارتباط فلسفه و عقیده و تفاوت فلسفه‌ی مبتنی بر منطق دودویی (فلسفه‌ی غربی) و فلسفه‌ی مبتنی بر منطق فازی (فلسفه‌ی شرقی) را با یک مثال، بهتر روشن می‌کنم: «زندگی کی آغاز می‌شود؟» از حیات و بدنیا آمدن و زیستن؟ یا با باروری؟ یا یکماه بعد از باروری؟ شاید هم دو ماه بعد باروری؟ یا به نظر بعضی‌ها شش ما بعد از آن؟ یا … . (برای اینکه بهتر بتونبن به این سوال جواب بدین، با خودتون فکر کنین که آیا به نظر شما سقط جنین قتل است یا نه؟ آیا جواب شما از همون اول بله است یا فکر می‌کنین که بستگی به این دارد که جنین چند ماهه باشد؟ یا اینکه به نظر شما اصلا نباید به اینکار به چشم یک قتل نفس نگاه کرد؟). جواب‌هایی نظیر این‌ها از منطقی دودویی سرچشمه می‌گیرند. ولی در منطق فازی حیات و مرگ هر دو با باروری آغاز می‌شوند. در هر لحظه از زندگی (چه لحظات اول بعد از باروری و چه هر لحظه‌ای از زندگی خاکی و چه لحظات شیرین قبل از مرگ!) ما با منطق فازی، به حیات و مرگ خودمان اعتقاد داریم، منتها با درجات مختلفی از اعتقاد!

«حیات و مرگ هر دو با باروری آغاز می‌شوند.» اعتقاد ما به مرگ در لحظه‌ای قبل از باروری و لحظه‌ی مرگ و بعد از آن صددرصد است. پس زندگی به تدریج از مرگ می‌شکفد و تدریجانه به آن می‌انجامد. یعنی: «مرگ بازگشت انسان به ذات و اصل خود» می‌باشد:

ما ز بالاییم و بالا می‌رویم
ما ز دریاییم و دریا می‌رویم

ما از آن‌جا و اینجا نیستیم
ما ز بیجاییم و بیجا می‌رویم

«حیات و مرگ هر دو با باروری آغاز می‌شوند.» این طرز تفکر روی دیدگاه زندگی ما چقدر تاثیر می‌گذارد؟ ما هر لحظه مرگ را در پیش روی خود می‌بینیم و به آن اعتقاد داریم. گفته‌ی بزرگان دین ما هم همیشه به ما همین را یادآوری می‌کنن که برای لطافت روح و در دست داشتن حساب‌های دنیوی خودمان و… همواره مرگ را به خاطر داشته باشیم.

یا به عنوان مثالی دیگر، می‌توانید به این فکر کنید که اخلاقیات مطلق هستند یا نسبی؟ قتل کار درستی است یا نیست؟ اگر فکر می‌کنید که قتل هیچ‌وقت کار درستی نیست و منطق فازی تنها به آشفته کردن اخلاقیات کمک می‌کند، می‌تونین شرایط رو هم در نظر بگیرین، مثلا در دفاع از جان یا ناموس، یا … (یعنی محور افقی برای تابع عضویت، اینجا زمان نیست، بلکه شرایط است!) .

می‌توان با در نظر گرفتن ابعاد دیگری از هستی نیز، فلسفه‌ی شرق و غرب را با دید اعتقادی مقایسه کرد. ولی این چند مورد لااقل فکر کنم که شما را هم با من هم‌عقیده ساخته باشه که ما دارای دین و عقیده‌ای فازی هستیم!

حیات و مرگ هر دو با باروری آغاز می‌شوند

تکنوپولی؛ تکنولوژی انحصارگرای خداگونه

زمانی، قبل از ظهور فن‌سالاری، انسان بر صنعت حاکم بود و حکومت بلامنازع، در اختیار اندیشه‌های فرهنگی و آرمان‌های مقدس و مذهبی بود و دانش و ابزارهای صنعتی در خدمت آرمان‌ها و عقاید و فرهنگ‌ها قرار داشت؛ معابد، کلیساها، مساجد، مجسمه‌ها و … همه، نشانی از آن دوران دارند. اما با ظهور فن‌سالاری، انسان برابر شد با تکنیک! این برابری باعث بروز رقابت بین تکنولوژی و فرهنگ بر سر حاکمیت شد. ولی در این بین انسان‌ها، هنوز می‌فهمیدند که علم و صنعت به زندگی و حیات آنها جهت و هدف عطا نمی‌کند، لذا سعی در حفظ عقاید و آرای خود داشتند.

اما زمان به همین منوال سپری نشد، گذر زمان شاهد آن بود که تکنیک، مسلح به ایدئولوژی شد، تحول یافت و حاکمیت پیدا کرد و ابزار و تکنیک به فرهنگ تبدیل شد. نکته‌ی غم‌انگیز ماجرا در این است که کار به همین‌جا خاتمه پیدا نکرد، در چنین برهه‌ای، فرهنگ، دین و اخلاق باید برای بقا دست به مقاومت می‌زدند، اما مقاومت در میدانی نابرابر و در برابر حریفی انحصارگر، حقیقت در برابر قدرت، قدرتی که ادعا دارد به تنهایی برای هر سؤالی پاسخی دارد و برای هر نیازی راه حلی. از طرفی وقتی عامه‌ی مردم به تکنولوژی به چشم یک دوست می نگرند که برایشان رفاه به ارمغان می آورد ـ مگر از یک دوست چه چیز دیگری می‌خواهند؟ ـ و به آن اعتماد می کنند، تکنولوژی، قوی‌تر و قوی‌تر می‌شود، جای خدا را می‌گیرد و هر نظامی ناسازگار با آن، نظامی اصولگرا، تروریست و عقب‌مانده لقب می‌گیرد.

تکنولوژیٍ قوی و قوی‌تر، برای خود یک امپراتوری می‌سازد. قدرت، رقیبش -حقیقت- را از صحنه به در می‌کند، اما چه به در کردن وحشتناکی! به قول آلدوس هاکسلی، قدرت، حقیقت را به در می‌کند، نه با ساقط کردن از مشروعیت و نه حتی با کاستن از شهرت، بلکه آن را فقط ـ و فقط ـ نامرئی و بی‌تأثیر می‌کند و کاری می‌کند که دیگر، ما آن را نبینیم. و نتیجه چه می‌شود؟ قدرت – تکنولوژی انحصار گرای خداگونه ‌ـ این توفیق را بدست می آورد که به مذهب، هنر، خانواده، سیاست، تاریخ، حقیقت، محدوده‌ی خصوصی افراد، روشنفکری، آزادی و آزادگی، مفاهیم دیگری ببخشد، آنهم مفاهیمی که توقعات این تکنولوژی انحصار گرا ـ تکنوپولی ‌ـ ایجاد می‌کند.

اکنون ما (خواسته یا ناخواسته، دوست داشته باشیم یا نداشته باشیم، بخواهیم یا نخواهیم) در عصر تکنوپولی زندگی می کنیم، اعتماد به اعتقادات خود و حتی عقیده به خود را از دست داده‌ایم! در قلمرو تکنوپولی هیچ‌کس از قدرت و درک متکی به مبانی اعتقادی شخصی، و نیز هدف‌یابی و معنی‌بخشی به زندگی خویش برخوردار نیست و از این گونه نظم و انسجام فرهنگی بی‌بهره است.

اما نکته‌ای که برای من (یک دانشجوی کامپیوتر و هوش‌مصنوعی) بسیار حائز اهمیت است و هدف من از شروع این بحث نیز بود، این است که در مرحله ای که هنوز تکنولوژی به تکنوپولی تبدیل نشده بود و فرهنگ و جامعه (ابتدا مغرب زمین و بعد از چند سال اکنون شرق)، در میدان تنازع و رقابت میان تکنولوژی و فرهنگ، مبهوت و از نفس افتاده بود، ابزار اندیشه نیز ـ ‌در ادامه‌ی همان روند قبلی ‌ـ از عقل و مغز آدمی به ماشین سپرده شد؛ یعنی تکنولوژی دارای تفکر نیز شد و زمینه‌ی ظهور تکنوپولی را ایجاد نمود. آنجا بود که دیگر رقیبی به نام فرهنگ بر سر راه تکنولوژی نبود و تکنولوژی، خود به فرهنگ تبدیل شده بود. و جای تاسف اینجاست که الان در جبهه‌ای دارم حداکثر تلاشم را بکار می‌برم و به آن عشق می‌ورزم که تنها هدف آن متفکر کردن و بخشش هوش بیشتر به تکنولوژی است که دیگر دارد بر ذات ما چیره می‌شود، در حالیکه من هیچ آن را دوست ندارم (از این تناقض آشکار و سایر تناقضات موجودِ آشکار و پنهان دیگر افراد دور و برمان، می‌توان درکی از ریشه‌های پایه‌ای دردی داشت که امروز به دوگانگی شخصیت از آن یاد می‌شود. شاید دلیل صریح و روشن دوگانگی شخصیت خیلی از افراد، مستقیما تکنوپولی نباشد ولی اگر کمی در آن دقیق شویم می‌بینیم که به احتمال بسیار قوی، ریشه در این قضیه دارد!) و بدتر آنکه در زمینه‌ی خاص‌تر، ما، دنبال راه‌هایی هستیم که منجر به بخشش احساساتی واقعی، نظیر احساسات انسانی، به کامپیوتر می‌شود. نمی‌توانم هرگز روزی را تصور کنم که تکنوپولی متفکر به بزرگترین وجه تفاوتش با انسان ـ احساس ـ نیز مجهز شود، آنوقت… .

جرج برنارد شاو می‌نویسد: « بشر امروز به همان اندازه ساده‌لوح و زودباور است که انسان‌های قرون وسطی، در قرون وسطی انسان‌ها اعتقادات خلل ناپذیری به قدرت و حاکمیت مذهب داشتند و ما نیز امروز به همان میزان، از اعتقادات خلل ناپذیر علم و فن برخورداریم. همانگونه که راههای مرتبط به مشیت الهی برای آنان مبهم و پر از اسرار بود، سیر جریان رخدادها و فرآورده‌های صنعتی نرم‌افزاری و سخت‌افزاری نیز برای ما همان‌طور شگفت‌انگیز و آکنده از معما و اسرار نهانی است. و ما ـ داعیه‌داران هوش مصنوعی ـ اینک با تلاش شبانه‌روزی می‌کوشیم، این راه را بدیع‌تر، شگفت‌انگیزتر، هیجان‌انگیزتر، قوی‌تر و برتر و دست‌ناپذیرتر سازیم!!!

آخرین نکته‌ای هم که مایلم به آن اشاره کنم، طرز برخورد دانشجویان کامپیوتری اطرافم، با تکنوپولی موجود است. از این منظر، این افراد به دو گروه عمده تقسیم می‌شوند ـ این تقسیم‌بندی برای سایر افراد نیز می‌تواند بسط داده شود ـ گروهی، واقعیت آن عظمت ظاهری را می‌دانند و می‌دانند که جنس آن تفکر و حساب‌گری از چه جنسی است و پوشالی بودن آن برایشان پوشیده نیست! این افراد لااقل از دید نظام اعتقادی و فکری‌شان کمتر تسلیم نظام تکنوپولی می‌شوند. اما گروه دیگر، خود نیز دروغی را که خود بافته‌اند با تمام وجود پذیرفته‌اند و تکنوپولی بر جان و روح و روان آنها حکم می‌راند.

آیا هرگز از این دید، خود را مورد قضاوت قرار داده‌اید؟

(در نوشتن مطالب فوق، از کتاب تکنوپولی، نوشته‌ی آقای نیل پستمن، ترجمه‌ی دکتر صادق طباطبایی استفاده شده است و فقط متن موجود در کتاب اندکی تغییر داده شده و تعدادی برداشت و نظر شخصی به آن اضافه شده‌اند).

تکنوپولی؛ تکنولوژی انحصارگرای خداگونه

تفاوت فلسفه‌ی شرق و فلسفه‌ی غرب

کسایی که منطق فازی رو مطالعه کردن می‌دونن دو فلسفه‌ی شرق و غرب تفاوت اساسی با هم دارن، ریشه‌ی اصلی این تفاوت‌ها هم بر می‌گرده به یه نکته‌ی ظریف و پایه‌ای، و اون هم اینکه تفکر غرب یه تفکر صفر یا یکه، یعنی هر چیزی یا می‌تونه باشه و یا اینکه نباشه، در حالیکه در فلسفه‌ی شرق، بود و نبود با همند، و هر چیزی هم می‌تونه باشه و هم‌زمان نباشه ولی با درجه‌های اعتقاد مختلف به بودن و نبودن آن. هر چیزی دارای درجه‌ای از ابهام می‌باشد از صفر تا صد. علاقه‌ی ما در فلسفه‌ی شرق به مبهم‌ترین‌هاست، یعنی چیزهایی که اعتقاد به بودن و نبودنشون مساویه!

این تفاوت بنیادی اثرات بسیاری بر جای گذاشته. در حوزه‌ی علم که اثرات اون بر کسی پوشیده نیست، هر چند ورود فلسفه‌ی شرق به علم یک انقلاب دوست‌داشتنی بود! ولی من فعلا علاقه‌ی زیادی به صحبت کردن در این مورد ندارم. من می‌خوام بدونم که تاثیر این اختلاف بنیادین بر اخلاق و دین و فرهنگ چیه؟ در جامعه‌ی فعلی، که ما در اون زندگی می‌کنیم، علم و تکنولوژی تقریبا تماما بر پایه‌ی تفکر غربه. از مهمترین مسایل زاییده‌ی اون هم بحث‌های امروزه در مورد دین‌گریزی (بدلیل تناقض موجود بین علم و دین) و نسبی یا مطلق بودن اخلاقیاته! که اثرپذیری اونا از فلسفه‌ی غرب هم به‌خوبی دیده می‌شه. در اصل در جامعه‌ی امروزه ما به‌ قول آقای پستمن (یادش گرامی) گرفتار مساله‌ی تکنوپولی هستیم یعنی تسلیم دین، فرهنگ و اخلاق به تکنولوژی.

به نظر شما، نظر فلسفه‌ی شرق در مورد مسایل بالا چیه؟ یا اینکه اینجوری بگم بهتره، اگه اساس جامعه‌ی امروز به‌جای فلسفه‌ی یونانی بر فلسفه‌ی شرقی استوار بود آیا هنوز گرفتاری‌ای به نام تکنوپولی را می‌داشتیم یا نه؟ خوب، پس شروع کنین و نظراتتونو لطفا بهم بگین. می‌تونین با این شروع کنین که آیا علم بر پایه‌ی فلسفه‌ی شرق با وجود خدایی مطلق سازگاری دارد یا نه؟ که به نظر من داره ولی در علم بر پایه‌ی فلسفه‌ی غرب، نداره!

تفاوت فلسفه‌ی شرق و فلسفه‌ی غرب