کیمیا و پل‌های کونیگسبرگ

یه زمانی، کلی از دانشمندا دنبال کیمیا بودن و می‌خواستن هر فلزی رو با کیمیا به طلا تبدیل کنن! یه زمانی همه‌ی مردم شهر کونیگسبرگ، بعد از ظهرای روزای تعطیل می‌اومدن ساحل و شروع می‌کردن به قدم زدن و عبور از پل‌ها، تا شاید اولین کسی باشن که از هر هفت تا پل عبور کرده باشن بدون اینکه از یکی دو بار رد شده باشن!

امروز ما به کار هر دو گروه می‌خندیم. چون هم ساختار فلز در اومده و معلوم شده که کیمیایی در کار نیست و هم قانون گراف‌های اویلری در اومده و مشخص شده که رد شدن از هر ۷ پل با اون توپولوژی خاص امکان‌پذیر نیست. می‌خندیم، چون می‌دونیم!

… یه روزی هم آیندگان به ما خواهند خندید، که دنبال هوش مصنوعی (هوش مصنوعی قوی یا خودهوشمندی) بودیم. فکر می‌کنید چه کشف و قانونی باعث خواهد شد که به راحتی به ما بخندند؟


شما به عنوان یکی از آیندگان برای گذشتگان، به کار کیمیاگران بیشترین می‌خندین یا به کار اونایی که عبور از پل‌ها رو امتحان می‌کردن؟

من که شخصا به کیمیاگران بیشتر می‌خندم. حتی تو خودم یه تنفر نسبت به اویلر احساس می‌کنم که با فرموله کردن مساله و کشف مزخرفش، تفریح و دلخوشی چند ساله‌ی مردم رو از اونا گرفت. شاید به این دلیل باشه که کیمیاگران، دانشمندانی بودن که به خاطر طمع و حرصشون اومده بودن سراغ کیمیاگری ولی مردم عادی کونیگسبرگ، برای شادی و تفریحشون بود که دنبال حل مساله بودن!


فرض کنید، یه روزی یه خبر به شما می‌رسه، که رهبر یه فرقه‌ی خاصی (مثل یه فرقه‌ی مذهبی خاص) یه ماده‌ای داره که به هر فلزی که می‌زنه، اون فلز تبدیل به طلا می‌شه (همون کیمیا)! چه حالی بهتون دست می‌ده؟ تو قلب خودتون چه احساسی می‌کنین؟

و باز فرض کنین که یه روزی، یه خبر به شما می‌رسه، که یه فرقه‌ی خاصی (مثل یه فرقه‌ی مذهبی خاص) هستن که تونستن مساله‌ی پل‌های کونیگسبرگ رو حل کنن! این دفعه چه حالی بهتون دست می‌ده؟ تو قلبتون چه احساسی خواهید داشت؟

فکر می‌کنین فرق دو مساله تو چی بوده که با شنیدن حل اونا، دو تا حس متفاوت تو وجودتون حس کردین؟ (البته اگه دو حس متفاوت بهتون دست داده!)

کیمیا و پل‌های کونیگسبرگ

آدرنالین

امروز که با سرعت بالای صد تا تو یادگار می‌رفتم، ترمز بریدم! صرفنظر از آدرنالینی که ییهو تو وجودم ترشح شد، بقیه‌ش تجربه‌ی جالبی بود -دو نقطه دی!

البت به لطف مهارت بالای بنده -دو نقطه دی-، دنده معکوس و ترمز دستی، الان سر و مر و گنده در خدمتتون هستم و ماشینم هم داره حال می‌کنه که صاحب دو لنت عقب نو شده -چشمک!

آدرنالین

توپ جادویی

یه روزی یه روستایی بود که بهشت بود، یه توپ فلزی گرمی هم بود که دست به دست روستائی‌ها می‌گشت. هر کسی هر نیازی داشت، توپ رو می‌گرفت و تو دستاش نگه می‌داشت و آرزو می‌کرد و نیازش برآورده می‌شد.و مردم روستا خوشبخت بودند.

تا اینکه یه روزی یه غریبه وارد روستا شد و پیش اون کسی رفت که توپ دستش بود. بهش گفت: «اگه این توپ رو بدی به بقیه و دیگه پس ندن بهت، چی؟»

… و از آن روز خوشبختی از آن روستا رخت بر بست!


البته اینو هم بگم که بعد چند وقت اون توپه گرماشو از دست داد و قدرت جادویی‌ش از بین رفت. چون قدرت جادویی اون از گرماش بود و گرماش از گرمای دست مردم مهربون روستا که هر روز لمسش می‌کردن.

بعضی وقتا فاصله بین خوشبختی و بدبختی فقط و فقط و فقط یه حرفه! حواسمون باشه که به کیا چی می‌گیم؟ فکر کنین ببینین تا حالا چند تا از این حرفا زدین؟


به یه چیز دیگه هم فکر کنین: تا حالا کجاها و با کیا یه توپ گرم داشتین که دست به دست هم ‌چرخوندین و با گرمای دست هم خوشبختی رو برا هم ساختین؟


و اینکه چند بار تا حالا توپی رو پیش خودتون نگه داشتین، چون با خودتون فکر کردین که ممکنه بهتون پس ندن؟

توپ جادویی

احساس زبان

دو تا متن می‌خونی با دو زبون مختلف، ولی هر دوشون مطلبشون یکیه. تا حد امکان ساختارشون هم شبیه همه. با دو تا زبون نزدیک بهم هم نوشته شدن و سعی شده تا حد امکان از کلماتی هم استفاده بشه که وزن و ریشه‌شون هم شبیه هم باشه. یه آدم هم هر دوتاشو داره می‌خونه، تقریبا با یه میزان تسلط هم به هر دو زبون. جالب اینه که با خوندن هر کدوم از اونا دو تا حس کاملا متفاوت می‌گیره، برداشت‌هاش هم از دو مطلب خیلی از هم فاصله دارن. از یکی به نسبت اون یکی دیگه خیلی خیلی بیشتر خوشش می‌یاد و احساس جالب‌تری نسبت بهون داره! فکر می‌کنید دلیلش چی می‌تونه می‌باشه؟

این تجربه‌ایه که برا خودم پیش اومد، وقتی داشتم وبلاگ لیلا رو می‌خوندم. از نوشته‌اش خیلی خوشم اومد. داشتم تو ذهنم با جملات ور می‌رفتم که اونا رو به فارسی برگردونم. همینجوری که ذهنم مشغول بود، به این نتیجه رسیدم که جملات اون جذابیتی که باید، ندارن! گفتن شاید بد دارم ترجمه می‌کنم، شاید جای کلمات، معنی‌های مناسبی نمی‌دارم یا … ولی هر جوری که با جملات ور می‌رفتم می‌دیدم که این جملات دارن از دو دنیای متفاوت می‌یان.می‌دیدم شدیدا تحت تاثیر اصلشون قرار می‌گیرم و برام بسیار پر مفهوم و ارزشمند هستن ولی ترجمه‌هاشون نه! برا خودم به یه نتیجه‌ای رسیدم، جملات و ساختار و معانی کلمات یکی بوده، ولی معنای باطنی جملات متفاوتند، شاید معانی باطنی از ارزش‌های حاکم بر فرهنگ استفاده‌کننده‌های زبان می‌یان. نمی‌دونم!

می‌گن برای اینکه ببینی که دو تا زبون از هم مستقلن یا یکی تغییر یافته‌ی اون یکیه، باید syntax و semantic اون تا زبون رو نگاه کنی، یعنی اینکه نگاه کنی که آیا ساختار جملات و معانی کلمات در محتوی یکی هستن یا نه؟ اگه یکی از دو فاکتور شبیه نبود، دو تا زبون از هم مستقلن، در غیر این صورت یکی تغییر یافته‌ی (گویش) اون یکیه. ولی من می‌گم که این دو فاکتور به تنهایی کافی نیست. مفاهیم باطنی جملات و روح کلی حاکم بر جملات زبان هم باید در نظر گرفته بشه. ممکنه دو زبان جملاتشون دارای syntax و semantic شبیهی باشه ولی معناهای دریافتی از اونا با هم خیلی فاصله داشته باشه، این دو زبون –از دید من- کاملا از هم مستقلن.

حالا که این بحثو تموم کردم، چند تا از جمله‌هایی که خوندم و تبدیل کردم رو هم براتون می‌نویسم که لذت جملات و اصطلاحاتی رو که لیلا بکار برده، شما هم بچشین (امیدوارم که نویسنده‌ش هم راضی باشه). البته یه دلیل دیگه هم از این کارم دارم. و اونم اینه که دوست دارم دوستایی که دو تا زبونو بلدن، این جملاتو بخونن و در مورد حرفایی که اون بالا زدم نظر بدن.

… ئه‌و بێده‌نگییه‌ی که‌ڕی کردووم…
… این سکوت کرم کرده…

…دیم کات تێده‌په‌ڕێت و من له کۆڵانی ڕابردووم ده‌گه‌ڵ بیره ژه‌نگاوییه‌کان ده‌خوولێمه‌وه و به هیچکوێ ناگه‌م…
… دیدم زمان داره می‌گذره و من تو کوچه پس کوچه‌های گذشته‌م با خاطرات زنگ‌زده‌م می‌چرخم و به جایی نمی‌رسم…‌

ململانی کردن ده‌گه‌ڵ بیره ئاڵۆزه‌کانم هه‌میشه وه‌بیرم دێنێته‌وه کاتی ڕۆیشتنه، کاتی دوور بوونه‌وه، له خۆم، له خۆت، له خۆیان. له هه‌موو ئه‌و شتانه‌ی هه‌ن به‌ڵام هی من نین، له هه‌موو ئه‌و شتانه‌ی لێره‌ن، به‌ڵام بۆ من نین. له لای منن، به‌ڵام ئارامم ناکه‌نه‌وه.
دست و پنجه نرم کردن با خاطرات سردرگمم همیشه یادم می‌ندازه که وقت رفتنه، وقت دور شدنه، از خودم، از خودت، از خودشون. از همه‌ی اون چیزایی که هستن ولی مال من نیستن، از همه‌ی این چیزایی که اینجان اما برا من نیستن. کنار منن، ولی آرومم نمی‌کنن.

چونکه “خۆم” ته‌نیا که‌سێکه، که ده‌وێرم و ده‌توانم به‌رامبه‌ری ڕووت ببمه‌وه و به دوای له‌ت و په‌ته‌کانی ڕوحه له‌ت و په‌ته‌که‌م دا بگه‌ڕێم!
چون «خودم» تنها کسیه که جرات می‌کنم و می‌تونم روبروش لخت شم و دنبال تکه پاره‌های روح تکه پاره‌ام بگردم.

خۆشه‌ویستی و مه‌ستی- به ڕای من- زۆر له یه‌ک‌ ده‌چن. هه‌ر دوو هه‌ستێکن چاوه‌ڕێیان ده‌که‌ی بێن، ده‌گه‌نێ، ده‌تگرن و ده‌گه‌ڵ خۆیان ده‌تبه‌ن. به‌س مه‌ستی ورده ورده به‌رت ده‌دات، خۆشه‌ویستی ئارام ئارام داگیرت ده‌کات!
دوست داشتن و مستی –به نظر من- خیلی شبیه همن. هر دو احساسی‌ان که چشم‌به‌راه اومدنشونی، می‌رسن، می‌گیرنت و با خودشون می‌برنت. فقط مستی یواش یواش ولت می‌کنه و دوست داشتن آروم آروم تسخیرت می‌کنه!

من هێشتا نازانم ده‌مه‌وێ چۆن بم که ئێستا وا نیم، یان چۆن نه‌بم که ئێستا وام.
من الان نمی‌دونم که می‌خوام چه جوری باشم که الان نیستم، یا چه جوری نباشم که الان هستم…

شتێک ‌بڵێم؟ من نازانم که‌ی گه‌وره بووم!
یه چیز بگم؟ من نمی‌دونم کی بزرگ شدم!

نازانم که‌ی بوو له ترسی داهاتوو ئه‌ژنۆم له‌رزی؟
نمی‌دونم کی بود که از ترس آینده زانوهام لرزید؟

دابڕان، شکان، که‌وتن، هه‌موو به‌شێک له ڕاسته‌قینه‌کانی ژیانن و ناکرێ خۆیان لێ بشارینه‌وه.
جدایی، شکستن، افتادن، همه بخشی از حقیقت زندگین و نمی‌شه از اونا پنهون بشیم.

سه‌یر ڕه‌نگه ئه‌وه بێت که زۆرجار، ئه‌و شته‌ی لێی ده‌ترسێین، ڕاست ئه‌و شته‌یه که به ئاواتی ده‌خوازین. به‌ڵام ناوێرین هه‌‌نگاوی بۆ هه‌ڵگرین.
عجیب شاید این باشه که خیلی وقتا، اون چیزی که ازش می‌ترسیم، درست اون چیزیه که آرزوشو داریم. اما می‌ترسیم که قدمی به سوی اون برداریم.

بێده‌نگی، هه‌ندێ جار، خۆی زمان ده‌کاته‌وه، بێده‌نگی، زۆرجار، دڵی زۆر پڕه، هه‌موو ئه‌و قسانه‌ی مرۆڤ نایکات، بێده‌نگی له خۆیدا حه‌شاری ده‌دات!
سکوت، بعضی وقتا، خودش زبون باز می‌کنه، سکوت، خیلی وقتا دلش خیلی پره، همه‌ی اون حرفایی که آدم به زبون نمی‌یاره، سکوت تو خودش قایمشون می‌کنه!

احساس زبان

عروسک‌های زنده

شرکت Genpets به کمک مهندسی ژنتیک و اصلاح و دستکاری DNA اقدام به تولید عروسک‌های زنده کرده است. این عروسک‌ها در بسته‌بندی‌هایی ارائه می‌گردند که تا قبل از باز شدن، لوله‌هایی برای تغذیه‌ی موجود به آنها وصل می‌باشد. این بسته‌بندی‌ها دارای نشانگر ضربان قلب و نمایشگر نشان‌دهنده‌ی تازگی موجود هستند. عمر این موجود یک تا ۳ سال بوده و پس از خارج شدن از بسته‌بندی، از خواب زمشتانی بیدار شده، صاحبش را شناسایی کرده و تا آخر عمر به یاد می‌سپارد.

این موجود سر و صدای کمی داشته و خیلی زود با آدمها انش می‌گیرد. رشد کرده و بزرگ می‌شود. احساسات از خود بروز داده و درد را درک می‌کند و برای بچه‌ها کاملا مطمئن و بی‌خطر می‌باشد و علیرغم همه‌ی این موارد شرکت سازنده‌اش هیچ تضمین و تعهدی را در باره‌ی محصولش به مشتریان نمی‌دهد. در اینجا می‌توانید نمونه‌هایی از این موجودات را مشاهده نمائید.

دستکاری ژن‌ها و فعال/غیرفعال کردن بسیاری از ویژگی‌هایی که موجود می‌تواند داشته باشد، کمک کرده‌ است که این محصول در ۷ رنگ متفاوت عرضه شود. هر رنگ، نشانگر ویژگی‌ها و احساساتی است که موجود می‌تواند از خود بروز دهد. رنگ قرمز نشان دهنده‌ی این است که موجود، بسیار پر انرژی و پر جنب و جوش می‌باشد، رنگ نارنجی ماجراجو و کنجکاو، رنگ زرد با مزه و بازیگوش، رنگ سبز مهربان و آرام، رنگ آبی متین و رنگ بنفش روحانی و رویایی!

این خبر در طی یکی دو هفته‌ی گذشته پخش شد و سریعا هم فراگیر شد. دلیل انتشار سریع آن هم وب‌سایت مرتب و منظمی است که برای تبلیغ این محصول در نظر گرفته شده است. اما بنا به دلایلی اعتقاد دارم که این خبر نیز یک Hoax خبری بوده و واقعیت ندارد:

الف) در وب‌سایت این محصول ادعا شده است که Genpets محصول شرکت پیشروی بیومهندسی Bio-Genica می‌باشد. به وب‌سایت این شرکت پیشرو! که مراجعه کردم، دیدم که مثل وب‌سایت شرکت‌های معتبر دارای لینک‌های متعددی برای نقاط مختلف جهان بوده و هر کاربری از هر ناحیه‌ای با کلیک بر روی لینک کشور و ناحیه خود وارد وب‌سایت مربوط به آن ناحیه می‌شود. اما جالب اینجا بود که نه تنها لینک‌های هر ۴۱ ناحیه‌ی موجود به وب‌سایت Genpets متصل بود بلکه سایر لینک‌های اون هم باز به همون وب‌سایت برمی‌گشت. و کل سایت Bio-Genica فقط یک صفحه‌ی استاتیک بود که نقش آبرودار مجموعه رو ایفا می‌کرد!

ب) ادعا شده که این محصول به عنوان اختراع (Patent) ثبت شده است. ولی با مراجعه به وب‌سایت US Patent مشاهده شد که همچین محصولی ثبت نشده است.

ج) و در نهایت… زیاد سر کار نروید. Genpetها عروسک‌های پلاستیکی دست‌ساز ساخت Adam Brandejs هنرمند مجسمه‌ساز کانادایی هستند که کابل‌های برق به آنها متصل می‌شوند که نیروی لازم برای راه‌اندازی رقص نور داخل آنها را تامین نمایند. شایعه‌ی پخش شده حربه‌ی بسیار مناسب تبلیغاتی در آستانه‌ی کریسمس بود که به Adam کمک کرد که عروسک‌‌های پلاستیکی‌اش را به مبلغ ۱۲۰۰ دلار به فروش برساند. در اینجا می‌تونید عکس‌های قشنگی از مراحل ساخت این عروسک‌ها توسط adam ببینید.

عروسک‌های زنده

یادها و زخم‌ها

…ما گذشته خودمونو زندگی کردیم. سهم امروز ما از گذشته فقط یادها و زخم‌هاست. یادها (خاطرات) می‌مونن ولی با گذشت زمان کم‌رنگ‌تر و کم‌رنگ‌تر می‌شن… ولی هیچ می‌دونی که یه زخم کهنه با گذر زمان چقدر دردناک‌تر می‌شه؟ حداقل درد یک زخم قدیمی نشونه‌ایه که از خودش به جا می‌ذاره، نشونه‌ای که با نگاه به اون، یاد غروبی سرد و دلگیر می‌افتی که…

از وبلاگ لیلا

یادها و زخم‌ها