یه چوپان هرگز قادر نیست یه برهاش رو کباب کنه!
عشق و باور
در حین راه رفتن ناگهان ایستاد، چون دلش میخواست که موهای او را ببوید. من باور دارم، که زمانی مفهوم واقعی عشق را میشناخته…
زندگی
زندگی کوتاه است!
قاصدک
انتظار خبری نیست مرا
اما،
کاش نگویی که خبر یادت نیست…
دور و نزدیک
وقتی دورترم به تو نزدیکترم. وقتی نزدیکترم از تو دورترم.
دیدن
من یادت میدم چه جوری ببینی، تو هم یادم بده چه جوری دیده بشم.
وعدهی ما
فردا؛ پای گوشماهیها، پشت خواب مرداب، باغ خیس از مهتاب!
فراموشی
بعضیها برای اینکه خاطرهی ناخوش چیزی رو فراموش کنن، سعی میکنن دیگه هیچوقت سراغ اون چیز نرن، بعضیها دیگه هم (مث من) سعی میکنن اونقدر در شرایط مختلف سراغ اون چیز برن، که اگه یه وقتی باهاش روبرو شدن براشون یادآور اون خاطره ناخوش نباشه.
شنبه
روز خاکستری سرد سفر؛ سفری بیآغاز، سفری بیپایان، سفری بیمقصد، سفری بیبرگشت، سفری تا کابوس، سفری تا رویا…
زنده
بعضی آدما تا مدتها نمیدونن که دیگه زنده نیستن.