…خوشم که همسایه شدم با شب آفتابی تو
خوشم که رویای توام، دلیل بی خوابی تو
تو هم به وقت ناخوشی، باید به رویا بزنی
در شب بی حرفی ما، باید سکوتو بشکنی…
شعر و ترانه
تمنا
من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی: -هرگز، هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه این هرگز کشت!
حمید مصدق
شما مست نگشتید وزان باده نخوردید
…در این خاک، در این خاک، در این مزرعهی پاک
بجز مهر، بجز عشق، دگر تخم نکاریم
درین غم چو زاریم، درآن دام شکاریم
دگر کار نداریم، درین کار بگردیم…
معما
چنین با مهربانی خواندنت چیست؟
به این نامهربانی راندنت چیست؟
هشتم تیر
تو از بدایت هر چیز میآیی
و لحظهها
با تو آغاز میشوند
و زیر آفتاب
به جز چشمهای روشن تو و
تکرار دستان من
هیچ چیز تازه نیست!
عشق سالیان دراز
سایه شدم و صدا کردم:
کو مرز پریدنها، دیدنها؟ کو اوج « نه من » درهی « او »؟
و ندا آمد:
لب بسته بپو…
شنبه
روز خاکستری سرد سفر؛ سفری بیآغاز، سفری بیپایان، سفری بیمقصد، سفری بیبرگشت، سفری تا کابوس، سفری تا رویا…
وعدهی ما
فردا؛ پای گوشماهیها، پشت خواب مرداب، باغ خیس از مهتاب!
قاصدک
انتظار خبری نیست مرا
اما،
کاش نگویی که خبر یادت نیست…
نقشه راه
من برای زنده بودن جستجوی تازه میخواهم….