داوینچی کلاهبردار!

هفته‌ی قبل یه خبر بسیار با حال شنیدم مبنی بر اینکه دست لئوناردو داوینچی رو شد و راز لبخند مونالیزا فاش شد!! دانشمندان به این نتیجه رسیده‌اند که این لبخند، در اصل لبخند نیست، زیرا تحقیقاتشان نشان داده است که تو این صورت ۸۰ درصد (فکر کنم ۸۰ درصد اینا بود، حالا مهم اعداد نیست) ناراحتی، ۱۵ درصد شادی، فلان درصد ترس و فلا ن درصد انزجار و چی و چی وجود داره!

ملت آگاه باشین که همه‌ی شماها تا حالا اشتباه می‌کردید که می‌گفتید لبخند مونالیزا (ژوکوند)!!! از حالا باید بگید ناراحتی مونالیزا!!! این دانشمند ارجمند، در جواب سوالی که پرسیده شد پس چرا شبیه لبخنده حس صورت تو تابلو؟ اظهار فضل فرموده بودند که تو اون زمان مردم ایتالیا دنودونای زشتی داشتن!! و همیشه سعی می‌کردن که اونا رو قایم کنن!! و چون مونالیزا هم خواسته که دندوناشو موقع نقاشیش قایم کنه، چهره‌ش اینجوری شده که می‌بینین!

جل‌الخالق!! از اراجیف ایشون در مورد دندونا و اینا که بگذریم، خاک بر سر ما!!! و بیشتر هم بر سر ما! مایی که می‌خوایم همه چی رو عددی‌ش کنیم، حتی احساساتو. تا حالا فقط جرات داشتیم که هوش رو عددی کنیم و بگیم فلانی IQش فلان عدده! ولی حالا گستاخ‌تر هم شده‌ایم…

کاش بدونید که این عددا هم از کجا اومدن؟ اینا فاصله‌های ماهالانوبیس نرمال شده‌ی تصویر مونالیزا از چند تا توزیع گاوسی هستن که این توزیع‌های گاوسی از یه سری تصویر کلاسه‌بندی شده بدست اومدن! نمی‌گم که این فاصله‌ها مفهوم ندارن ولی به پیر! به پیغمبر! مفهومشون نمی‌تونه این عددی سازی و به یوغ کشیدن احساسات صورت آدما باشه!

مثل اینکه بعضی‌ها خیلی حال می‌کنن که یه چیزایی به خورد مردم عادی بدن که اونا نمی‌فهمن و بعد هم بواسطه‌ی این افاضات اظهار فضل بکنن! بازم مث همیشه، داد می‌زنم که این راهی که در اصطلاح «هوش مصنوعی» می‌ره به ناکجا آباده و تنها نتیجه‌ای که داره، بدور ساختن انسان‌ها از انسانیت به مرور زمانه!

داوینچی کلاهبردار!

کمک کتابی

اولندش که دنبال چند کتاب می‌گردم که پیداشون نکردم. اگه کسی در این زمینه می‌تونه کمکم کنه، دریغ نکنه لطفا که خیلی ممنونش می‌شم. اینم لیست اون کتابا:

  • نگاهی دوباره از دنیای قشنگ نو (هاکسلی، ابوالقاسم جزایری، نشر سپهر)
  • تکنیک و تمدن (لوئیز مامفورد)
  • کسوف (آرتور کستلر)
  • بررسی‌هایی در باره‌ی احساسات مذهبی (جاناتان ادواردز)
  • تاریخ توسعه‌ی آگهی‌های بازرگانی (فرانک پرس بری)
  • آیینه‌های جیبی (مارشال مک لوهان)

دیدن هر اثر دیگه‌یی از لوئیز مامفورد و جاناتان ادواردز هم منو شدیدا خوشحال خواهد کرد.

دومندشم که می‌خوام یه خورده بیشتر با افکار و آثار ملاصدرا و شکسپیر آشنا بشم. از چه منابعی یا از چه آثاری از اونا شروع کنم (دروازه‌ی ورود می‌خوام). اگه کسی تجربه‌ای داره لطفا منو راهنمایی کنه!

کمک کتابی

توهم، اعتماد به نفس یا …

بعضی وقتا یه جورایی خالی می‌بندیم که خودمون هم جو گیر می‌شیم! ولی خوبی قضیه در اینه که در ورای اون خودمون می‌دونیم که چه خبره! حالا برا چی اینو گفتم؟ این داستان حکایت این روزای یکی از دوستای خوب منه. منتها با این تفاوت که متاسفانه ورای قضیه از طرف اون به فراموشی سپرده شده یا شایدم نمی‌خواد که ورا رو ببینه. این منو خیلی داره نگران می‌کنه. اینو که بهش بگم، یا بهم می‌خنده یا می‌گه خیلی چیزا هست که تو نمی‌دونی یا شایدم بدونی ولی درک نمی‌کنی…

عزیز جان برادر. به خدا برام خیلی عزیزی، خیلی ارزشمندی. اینقده دوستت دارم که به خاطر تو حاضر باشم تمام واقعیت‌ها رو بندازم دور و منم تو دنیای خیالیت زندگی کنم. ولی به خدا یه چیزایی هم هست که تو نمی‌خوای ببینی. یا جرات دیدنشو نداری برا همین هیچ‌وقت سراغشون نمی‌ری یا رو نمی‌کنیشون. تو رو به اون خدایی که خیلی دوستش داری و برات خیلی هم عزیزه، یه خورده از دنیای خودت بیا بیرون. نذار درای دنیاهای دیگه به روت بسته بشن.

یه بار هم فکر کنم برات گفتم ولی دوباره هم برات می‌گم: یه تمرین خوب اینه که بعضی وقتا خودتو بذاری جای خدا (و واقعا خداگونه باشی) بعد برو تو آسمونا، برو همه‌جا، برو تو دل آدما، برو و فضا رو از وجود خودت پر کن. بعدشم بدون اینکه به منافع اون من زمینی‌ت توجه داشته باشی، همه‌ی حقایق و واقعیت‌ها رو با هم، در یک آن دریاب! اگه تونستی اینکارو بکنی، خیلی چیزا برات روشن می‌شه! خیلی چیزا، حتی اون چیزایی که الان باهاشون مشکل داری و …! برو! برو اینکارو بکن که من می‌دونم که تو تواناییشو داری… .

توهم، اعتماد به نفس یا …

دو دانشمند

زمانی در شهر باستانی «افکار» دو مرد دانشمند زندگی می‌کردند که با هم بد بودند و دانش یکدیگر را به چیزی نمی‌گرفتند. زیرا یکی وجود خدایان را انکار می‌کرد و دیگری به آنها اعتقاد داشت. یک روز آن دو مرد یکدیگر را در بازار دیدند و در میان پیروان خود در باره‌ی وجود یا عدم وجود خدایان به جر و بحث پرداختند و پس از چند ساعت جدل از هم جدا شدند.

آن شب منکر خدایان به معبد رفت و در برابر محراب خود را به خاک انداخت و از خدایان التماس کرد که گمراهی گذشته‌ی او را ببخشایند. در همان ساعت، آن دانشمند دیگر، آن که به خدایان اعتقاد داشت، کتاب‌های مقدس خود را سوزاند. زیرا که اعتقادش را از دست داده بود.

از کتاب «دیوانه»ی جبران خلیل جبران

دو دانشمند

اندیشه دریایی

هنگامی که تو می‌گویی «باد به مشرق می‌وزد» من می‌گویم «آری به مشرق می‌وزد» زیرا نمی‌خواهم تو بدانی که اندیشه‌ی من در بند باد نیست، بلکه در بند دریاست. تو نمی‌توانی اندیشه‌های دریایی مرا دریابی و من هم نمی‌خواهم که تو دریابی. می‌خواهم در دریا تنها باشم!…

جبران خلیل جبران

اندیشه دریایی

نی‌نی

نی‌نی کوچولوی سروه می‌خواد دنیا بیاد و من کلی خوشحالم! قطعا خانم کوچولوش هم مث خودش خوشگل و خانوم و بامزه می‌شه 🙂

سروه جان از همین حالا تولدشو تبریک می‌گم. ایشالا که با ناز مامان باباش بزرگ شه! از اونجایی که میدونم 😉 که نمی‌خوای اسم خارجیکی رو خانوم کوچولوت بذاری و دنبال اسم قشنگ می‌گردی، چند تا اسمی که من خیلی دوستشون دارم رو برات اینجا آوردم (برای دوستایی هم که با این اسم‌های کردی آشنا نیستن نحوه‌ی تلفظ و معنی‌های اسم‌ها رو نوشتم):

آروین Arwin تجربه
آرینا Arina از نژاد آریایی
آژین Azhin جاری
آیرین Ayrin آتشین
اسرین Asrin اشک غم
اڤین Avin عشق
بریڤان Berivan دوشیدن شیر گوسفندان در کوهساران در هنگام بهار توسط دختران
پخشان Pakhshan منتشر کردن، نظم در مقابل نثر (در شعر)
تاڤگه Tavga آبشار
دلوڤان Dlovan مهربان
روژین Rozhin روشن مانند روز
زریا Zrya دریا
ژینا Zhina زندگی جدید
سکالا Skala راز و نیاز
شنیا Shnya نسیم وزید
شینا Shina پدر قدرت
ڤژین Vazhin از نو زنده شدن
ڤیان Vyan محبت، علاقه
کازیوا Kaziwa فجر کاذب، قبل از طلوع آفتاب
کژال Kazhal سیاه چشم مایل به آبی
کژاو Kazhaw جویباریکه از کوه سرچشمه می‌گیرد
کژین Kazhin ابریشمین
گونا Gona رخسار
گشین Gashin شکفتن
موژیار Mozhyar اندرزگو
میدیا Midia سرزمین مادها
نارین Narin لطیف
هاژان Hazhan صدای آبشار
هوژان Hozhan یادگیری
هژین Hazhin شایان ارزش
نی‌نی

ایدئولوژی ماشین‌ها

«ایدئولوژی ماشین‌ها: تکنولوژی کامپیوتر»، فصل هفتم کتاب «تکنوپولی؛ تسلیم فرهنگ به تکنولوژی»، (نوشته‌ی نیل پستمن، ترجمه‌ی دکتر صادق طباطبایی) رو دیشب که می‌خوندم، چند تا نکته‌ی قشنگ دیدم که حیفم اومد اینجا نیارمشون:

یکی از شاگردان من در یک روز بسیار گرم و مرطوب تابستان در یک سالن سمینار که به وسایل تهویه مجهز نبود، وقتی شنید دماسنج دمای ۳۷ درجه‌ی سانتی‌گراد را نشان می‌دهد، گفت:«پس عجیب نیست که هوا اینقدر گرم است!» معنای این حرف این است که در اینجا طبیعت نقشی ندارد، بلکه فقط لازم است که دماسنج کار خود را تعطیل کند و اینقدر دیوانه‌بازی در نیاورد، تا هوا مطبوع‌تر شود!

سر برنارد لوول معتقد است که پژوهش‌های کامپیوتریزه و محدود در یک افق ذهنی بسته، با شکوفایی ذهنی و مهارت‌های عقلی در تعارض است؛ مهارت‌هایی که گاه قادر بود از پیشامدهای غیر منتظره، با قراینی ارزنده، نتایجی سودمند حاصل کند. در ادعایی نظیر همین دکتر فوریشی اظهار می دارد که: گویا هدایت خودکار هواپیما در پروازهای غیر نظامی و استفاده از خلبان اتوماتیک، قدرت خلاقه و کارایی خلبانان را در برخورد با حوادث غیر عادی و مشکل احتمالی در کار هدایت هواپیما، از آنان گرفته است. (قابل توجه رضا: یادته در بحث «تکنولوژیهای پیشرفته‌تر از بین رفته»، علی همش می‌گفت که «… تکنولوژی‌های قدیم همگی بر پایه‌ی تک فردهای نابغه بود که در شرایط تصادفی…»… ).

وایتسن باوم ارایه کننده‌ی «الیزا»، اولین برنامه‌ی ظاهرا هوشمند، می‌گوید: این یک واقعیت بسیار واضح و روشن است که انسان‌ها از یک نیروی حیاتی تعقلی غیر مادی و غیر قابل تعویض و ریشه دوانده در حیات بیولوژیک خود برخوردارند که در یک مقیاس بسیار محدود، در یک ماشین نمودار می‌گردد؛ اما هرگز قابل انتقال و نسخه برداری نیست … اگر چه الیزا قادر است همانند یک روانکاو سوال کند «چرا در مورد مادر خود نگران هستید؟»، اما هرگز نمی‌داند معنی این سوال چیست و حتی نمی‌داند اصولا سوال کردن یعنی چه!

ایدئولوژی ماشین‌ها

سعید جان مبارکه!

این آقا سعید ما هم بالاخره دم به تله داد و دوتایی شد 😉 سه‌شنبه هم تو آزمایشگامون مراسم پیتزا خورون سعید رو داشتیم. دکتر ربیعی‌مون هم که در این مراسم شرکت داشتن، خاطراتی از اون دوران که مثل الان سعید بود برامون تعریف کردن که خالی از لطف نبود. از همه باحال‌ترش هم مرجان بود که پنج تومن پول آژانس داده بود تا به پیتزا خورون برسه 😀 !

سعیدجان ایشالا که مبارکتون باشه و سرآغازی باشه برا خوش‌ترین لحظات زندگیتون.

سعید جان مبارکه!

رباتیک و آینده…

کامپیوترهای امروزی بر پایه‌ی منطق دودویی هستن و این ابزار دیجیتالی منطقی، برای ساخت هوشمندی اصلا کافی نیست. فان‌نیومن، طراح چهارچوب اصلی تمام کامپیوترهای امروزی، معتقد بود که برای داشتن هوشمندی شبیه انسان، کلید اصلی منطق نیست، بلکه چیزی شبیه ترمودینامیکه! ولی به نظر من چیزی شبیه به اون نیز نمی‌تونه کلید هوشمندی باشه. کلید هوشمندی برای ساخت ماشین‌های هوشمند، استفاده از ذهن هوشمند زنده و کنترل ماشینی اونه.

می‌خوام این قضیه رو یه خورده بیشتر باز کنم و در موردش حرف بزنم. مشکل اینکه در حال حاضر هوشمندی واقعی نداریم چند مساله است:

یکی اینکه، مهارت‌های مختلف قابل یادگیری توسط ماشین‌های مختلف، می‌بایستی بتونن در یک موجود هوشمند واحد جمع بشن، که الان نمی‌تونن بشن. یکی دیگر اینکه نیاز داریم که یک پایگاه دانش، از روابط بین اشیای موجود در دنیا داشته باشیم، که نداریم. در کامپیوتر یک واحد پیچیده مسوول کلیه‌ی اعمال هوشمندانه است، در حالیکه در انسان و دیگر موجودات زنده این جوری نیست و مغز فقط یک سازمان‌ده است و اعمال هوشمند، در گیرنده‌ها انجام می‌شه (مثل شبکیه و لایه‌های مختلف آن در چشم به عنوان گیرنده‌ی بینایی). در بدن انسان‌ها نرون‌های بسیار زیاد بطور کاملا موازی و با سرعت پایین عمل می‌کنن، ولی در کامپیوتر، موازی‌سازی کمتری با سرعت بالاتری در جریانه و این روند روزبروز در جهت عکس مغز موجودات زنده در حال پیشرفته. ما در کامپیوتر پیچیدگی‌های فوق‌العاده‌ی تکین را داریم، در حالی‌که در انسان پیچیدگی‌ها بسیار کمترن ولی سازماندهی‌ها و اعمال، بسیار کل‌نگرانه و هماهنگ انجام می‌شن. ما در کامپیوترهای منطقی هرگز قادر نخواهیم بود «خودهوشمندی» رو داشته باشیم، در حالی‌که کلید اصلی هوشمندی، «خود هوشمند»یه نه «هوشمندی دیکته شده». در اصل، کامپیوتر فقط یک شبیه‌سازه و یک مقلد که فقط چیزی رو که به آن دیکته می‌کنیم یاد می‌گیره و به‌کار می‌بنده و هرگز «خودهوشمند» نیست.

تکنولوژی امروزی نمی‌تونه حتی تصور نزدیک شدن به ساخت همچین موجودی رو در ذهن انسان بوجود بیاره، در حالی‌که در موجودات زنده حتی در مراتبی پایین‌تر از انسان، ذهن یک حیوان کوچک هم این پارامترها رو داره. با در نظر گرفتن همه‌ی اینایی که گفتم، به نظر من، تنها راه فعلی برای ساخت ماشین‌های هوشمند، استفاده از موجودات و عناصر بیولوژیکی زنده در ماشین‌های ساخت بشره!

در رابطه با ترکیب موجودات زنده و ربات‌ها، قدم‌هایی هم برداشته ‌شده و داره می‌شه: در دانشگاه کالیفرنیا ربات‌های زنده‌ای، کوچکتر از یک میلی‌متر با نام «بیوبوت»‌ها از طریق رشد دادن سلول‌های موش صحرایی بر روی تراشه‌های سیلیکونی میکروسکوپی ساخته شده‌اند که با نیروی ماهیچه‌ای کار می‌کنن و برای حرکت کردن هم به هیچ‌گونه منبع انرژی خارجی نیازی ندارن.

پرفسور کوین وارویک رییس دپارتمان سایبرنتیک دانشگاه ریدینگ انگلیس تا حالا چند تا چیپ رو تو بازوهاش جاسازی کرده که حرکات اونو مونیتور می‌کنن و حالا هم دنبال روشیه که این چیپ‌ها رو بتونه تو مغزش هم جاسازی کنه (اینجا رو ببینین). جاسازی چیپ در بدن یه نفر، می‌تونه به منظور کنترل اعمال اون در جهت یه هدف خاص و بازداری اون در سایر جهات باشه.

دانشمندان دانشگاه DUKE به یه میمون یاد دادن که با یک Joy Stick یه بازوی ربات رو کنترل کنه. پس از اون با قطع Joy Stick از ربات و ارتباط دادن سیگنال مغز میمون به ربات، با استفاده از یک رابط پردازش سیگنال‌های مغزی، عملیات کنترل بازوی ربات رو انجام دادن. (در این میان Joy Stick یک واسطه بوده است برای اینکه میمون رو گول بزنه و اونو وادار کنه که دستوراتی از مغزش به دستاش بفرسته و سیگنال‌های لازم رو تولید کنه). مرحله‌ی بعدی این آزمایش هم این بوده که Joy Stick حذف شده و کنترل، تنها با استفاده از پردازش سیگنال‌های مغز دستور دهنده صورت گرفته (اینجا رو ببینین). با شبیه‌سازی سیگنال‌های طبیعی ارسالی به مغز از سایر اندام‌ها، به‌طوری‌که مغز نتونه بین این سیگنال‌ها و سیگنال‌های واقعی تفاوت قایل بشه، می‌شه امیدوار بود که در آینده اندام‌هایی ساخته بشه که مستقیما از مغز یه موجود زنده دستور می‌گیرن.

سایبرگ‌ها هم به موجوداتی می‌گن که از ترکیب بافت‌های زنده و الکترونیکی بوجود اومدن که از مهمترین اونا می‌شه Roboratها رو نام برد. در سه نقطه‌ی مغز این موش‌های ترکیبی، سه الکترود کار گذاشته می‌شه: دو تا الکترود در محل پردازش سیگنال‌های رسیده از سبیل‌های موش تا اونو به چپ یا راست هدایت کنن و کنترل حرکتیش رو به دست بگیرن و یکی هم تو قسمت میانی جلو مغز، که با تحریک اون احساس خوشایندی در موش ایجاد می‌شه. هر وقت که موش حرکت دلخواه مربی رو انجام میده بعدش سیگنال لذت بخش رو هم به عنوان پاداش دریافت میکنه. این امر به مرور زمان باعث شرطی شدن موش به سیگنال‌ها میشه و موش‌ها یاد میگیرن حرکات دلخواه مربی رو به امید دریافت پاداش اجرا کنن. قدرت این عامل به صورتیه که موش گرسنه رو هم طوری تحت تاثیر قرار می‌ده که حتی پنیر هم نتونه اونو از ماموریت اصلیش، پرت کنه. این الکترودها قادرن از فاصله‌ی حداکثر ۵۰۰ متری، یه موش آموزش دیده رو به سمت چپ، راست یا جلو هدایت کنند. پس تصورش خیلی سخت نخواهد بود که یه موجود زنده مستقیما و بطور کامل توسط یک ماشین کنترل بشه.

محققان در آمریکا روبات ساده‌اى طراحى کرده‌اند که مى‌تونه با استفاده از قطعات یدکى، نمونه‌هاى عینى خودشو تولید کنه. هدف غایی این طرح، طراحى ربات‌هایى است که در صورت از کار افتادن بعضى از قطعات، بتوانن خودشونو تعمیر کنن یا حتى براى انجام وظیفه‌اى که براشون تعیین شده خودشونو بازآرایى کنن یا اینکه اگه لازم باشه براى خود دستیارانى بسازن. این ربات‌ها از واحدهای مستقلی ساخته شده‌اند که هر واحد مجهز به کدهای حاوى دستورالعمل ساخت روبات، اتصال‌هاى الکتریکى براى برقرارى تماس با واحدهاى کنارى و آهن رباهایى براى چسبیدن به سایر واحدهاست. در مدت زمانى کمتر از دو دقیقه، این روبات ساده مى‌تونه نمونه‌ی عینى خودشو تولید کنه و نمونه‌ی تولید شده نیز قادره نمونه‌هاى تازه‌اى بسازه.» اگر از زاویه‌ی دیگر به موضوع نگاه کنیم، می‌بینیم که در حال خلق مخلوقاتی هستیم، که همزمان با خلق آن‌ها، قوانین آفرینش را نیز به آنها می‌آموزیم. خوشبختانه چیزی که این وسط فقدان آن به خوبی حس می‌شود، این است که این ربات «نمی‌فهمد» که چه قدرتی در اختیار دارد! هر چند با مشاهده‌ی فیلم‌های مربوط به عملکرد این روبات دیدم که عملکرد بسیار ابتدایی رو از خودشون نشون می‌دادن ولی وای به روزی که این عملکرد بهبود زیادی پیدا کرده و با ربات‌هایی با اجزای بیولوژیکی بتونه ترکیب بشه!

مساله‌ی مهمی که وجود داره اینه که استفاده از عناصر بیولوژیکی زنده، خطرات مخصوص به خودشونو هم دارن. مثلا در موش تونستن با اعمال سیگنال‌های مناسب، پنیر را هم در نظر وی فاقد جذابیت جلوه بدن. تصور کنین که یه وقتی بخوان همچین کاری رو روی انسان‌ها هم انجام بدن، تغییر ارزش‌ها و احساسات و از بین بردن نیازهای اصیل انسانی و سوق دادن اون به سمتی ماشینی با احساسات و امیالی که سازنده‌ی ماشین خواهان اوناست. عالیه نه؟!!!

یکی دیگه از نگرانی‌هایی که وجود داره امکان «احساس اختیار کردن» اون موجوده. در مسابقه‌ی «بقای قوی‌ترها (“Survival of the Fittest”)» در بین ربات‌های زنده، Gaak ربات کوچولوی زنده، سعی کرد که از یکی از مبارزات خود فرار کنه و با شروع به حرکت از کنار یک دیواره و فرار به بیرون، از طریق خزیدن به داخل یک حفره، در اتوبان در زیر چرخ‌های یک ماشین له شد. البته هنوز دلیل این حرکت Gaak مشخص نشده است و تحقیقات برای روشن شدن دلایل آن همچنان ادامه داره. با کمی تفکر به راحتی می‌تونین درک کنین که اگه یه ربات «احساس اختیار» کنه و از اون اختیارش استفاده هم بکنه، چه اتفاقاتی خواهد افتاد.

یک ملاک بسیار مهم هوشمندی « داشتن شناخت یا آگاه بودن از وجود خود و درک خود (Sentient بودن)» است. هیچ مدرکی دال بر Sentient بودن حیوانات در دسترس نیست و این یعنی اینکه اگر ثابت بشه که حیوانات Sentient نیستند، به ناچار می‌بایستی در این راه از وجود موجوداتی برای ساخت ماشین‌های خود هوشمنداستفاده بشه که Sentient باشن و اینجاست که وجود انسان‌ها و تعارض به آن‌ها مطرح می‌شه. مساله‌ی جالب‌تر بعدی اینجاست که اگر مغزها بتونن تحت کنترل در بیان، مغزهایی جذاب‌تر خواهند بود که قابلیت‌های بیشتری داشته باشن و اینجاست که «تکنولوژی بر علیه نخبگان و یا قاتل نخبگان»… ! شاید الان که شما این مبحث رو می‌خونین از این قوه‌ی تخیل ساده‌اندیش خنده‌تون بگیره. ولی تاریخ یه‌‌بار این تجربه رو برای دستیابی به حنجره‌ی خوانندگان خوش صدا،به خودش دیده.

در آخر دوست دارم صحبت‌های خالق آرون رو هم بخونین. آرون (Aaron) یه روبوت نقاشه که بیشتر از سی سال طول کشیده تا شیوه‌ی نقاشی کردنو از هارولد کوهن یاد بگیره، ولی اونقده خوب یاد گرفته که خود کوهن هم میگه «گرچه سازنده این روبوت منم و این من بودم که نقاشی رو به اون یاد دادم ولی همیشه تصاویر خلق شده توسط آرون موجب شگفتی من میشه …»

حالا شما هم شگفتی‌هایی رو تصور کنین که خالق روبوت‌های بیولوژی بعدنا از اونا حرف خواهند زد… !!!

رباتیک و آینده…

سرباز گمنام

فیلم سینمایی مجستیک پنجشنبه شب گذشته از شبکه ۱ پخش شد. روزنامه‌ی «شرق» امروز، در مطلبی به بهانه‌ی پخش این فیلم، آورده بود که: «…اما قهرمان فیلم در مقام سرباز لوک به میان مردم بازمى‌گردد و شهر دوباره زنده مى‌شود. لوک تصمیم مى‌گیرد به خاطر هم‌رزمان خویش یادبود سرباز خسته را بیرون بکشد تا همگان نظاره‌گر آن باشند. تا یادآور سربازانى باشد که به خاطر دفاع از کیان و شرف خویش جان دادند. یادبودى که ما را وادار مى‌کند شاخه گلى را به یاد سربازان گمنام بر روى هر زمین خشک و بى آب و علفى بگذاریم، گمنامانى که تنها براى دفاع از شهرى ساده و زندگى بى غل و غش و نه چیز دیگر جان دادند… »!

این نوشته بلافاصله منو به یاد شعر بسیار زیبای «عبدالله پشیو» با نام «سه‌ربازی ون (سرباز گمنام)» انداخت، که این شعر و ترجمه‌ی اونو براتون اینجا می‌یارم و اونو به تمامی سربازان گمنام سرزمینم تقدیم می‌کنم:

 

سه‌ربازی وون
که وه‌فدی، ده‌چیته شوینی،
بو سه‌ر گوڕی سه‌ربازی وون، تاجه گولینه‌ییک دینی.
ئه‌گه‌ر سبه‌ی
وه‌فدیک بیته ولاتی من
لیم بپرسی
کوانی گوری سه‌ربازی وون
ده‌لیم گه‌وره‌م
له که‌ناری هه‌ر جوگه‌یی
له سه‌ر سه‌کوی هه‌ر مزگه‌وتی
له به‌ر ده‌رگه‌ی هه‌ر مالی
هه‌ر که‌نیسه‌یی
هه‌ر ئه‌شکه‌وتی
له سه‌ر گابه‌ردی هه‌ر شاخی
له سه‌ر دره‌ختی هه‌ر باخی
له‌م ولاته
له‌سه‌ر هه‌ر بسته‌ زه‌مینی
له‌ژیر هه‌ر گه‌زه‌ ئاسمانی
مه‌ترسه‌! که‌میک سه‌ر داخه‌و
تاجه‌گولینه‌که‌ت دانی!
سرباز گمنام
هنگامی که نماینده‌ای، جایی،
سر مزار سرباز گمنامی می‌رود، تاج گلی با خود می‌برد.
اگر فردا
نماینده‌ای به سرزمین من بیاید
از من بپرسد
مزار سرباز گمنام کجاست
جواب می‌دهم سرورم
در کنار هر نهری
بر سکوی هر مسجدی
دم در هر خانه‌ای
هر کنیسه‌ای
هر غاری
بر سر صخره‌ی هر کوهی
بر روی درخت هر باغی
در این سرزمین
بر روی هر قطعه‌ای از زمین
در زیر هر تکه‌ای از آسمان
نترس! کمی سرت را پایین بنداز و
تاج گلت را بگذار!
سرباز گمنام