تو این مدت یکی از کارهای مهمی که کردم این بود که دو تا کتاب «دنیای قشنگ نو»ی هاکسلی و «۱۹۸۴» اورول رو که قبلا یه چیزایی در موردشون اینجا نوشته بودم خوندم، که امروز هم ترجیح میدم که در مورد اونا صحبت کنم. دو تاشون، کتابای خیلی باحالی بودن. در هر دوشون که در نیمهی اول قرن بیستم نوشته شدن، سعی شده که وضعیت جامعهی انسانی، در آینده، مورد تجزیه و تحلیل قرار بگیره. یکی میگه برای بقای حکومت بر جوامع انسانی باید همهی اطلاعات و اختیارات رو از اونا گرفت و دیگری معتقده که باید اونا رو طوری در اطلاعات غرق کرد که نتونن درست رو از نادرست تشخیص بدن، باید ارزشها رو از اونا گرفت و اونا رو منفعل و بیتفاوت کرد! چیزی که الانه به واقعیت نزدیکتره، نظر دومیه (نظر هاکسلی)، ولی در دنیای امروز و به خصوص در برخی از جوامع(!) رگههایی از پیشبینیهای اورول نیز به چشم میخوره. برای آگاهی از نظرات هاکسلی کافیه که کمی دقیقتر و آگاهانهتر به دور و برتون نگاه کنین! با نظریات اورول هم، در ادامه کمی بیشتر آشنا میشیم. خواندن دو تا کتاب رو هم شدیدا به همتون توصیه میکنم.
و اما در مورد «اورول» و «۱۹۸۴»:
در این کتاب که توسط «جرج اورول»، در نیمهی اول قرن بیستم نوشته شده، سعی شده که وضعیت جامعهی انسانی ما، در آیندهی اون زمان (در سال ۱۹۸۴) مورد تجزیه و تحلیل قرار بگیره. جامعهی آیندهای که اورول توصیف میکنه ، جامعهای یه پر از خفقان که تو اون تمامی کردار، رفتار، گفتار (و حتی افکاری را که باعث بروز تغییرات در حالات افراد میشن)، توسط «پلیس اندیشه»ی حکومت حزب مرکزی تحت کنترل شدیدن. هیچ کتاب و دفتر و اطلاعاتی هم در اختیار هیچ کس قرار نداره. اسناد موجودی هم که تاریخ تو اونا نگهداری میشه، لحظه به لحظه بهروز میشن تا تاریخ اونجوری باشه و باقی بمونه که حکومت حزب مرکزی میخواد. از اونجایی هم که پرورش انسانها در این سیستم به گونهای بوده که «دوگانهباوری» در ذات اونا نهادینه شده، همگی آدما این دوگانگیهای موجود رو با تمام وجودشون پذیرفتن و به تغیر پذیری تاریخ اعتقاد دارن. وضعیت تا اونجاییه که حتی قهرمان داستان نیز که سودای انقلاب تو سرش داره، دچار این تناقضات میشه که:
« کشتن تو به خاطر داشتن اندیشهای متفاوت وحشتآور نیست، مایهی وحشت این است که حرفشان راست باشد. آخر از کجا بدانیم که دو بهعلاوهی دو میشود چهار؟ یا اینکه قوهی جاذبه مصداق دارد؟ یا اینکه گذشته تغییر ناپذیر است؟ اگر گذشته و جهان بیرون، تنها در ذهن افراد وجود داشته باشد و خود ذهن، قابل مهار کردن باشد، آنگاه چه؟ …. »
بیشتر اندیشههای اورول در ۱۹۸۴ هم، در قالب نوشتههای کتابی مخفی در داستان است که دست به دست در بین مخالفان میگردد. این کتاب (تئوری و پراتیک اولیگارشی جمعی) نوشتهی پیامبر ساختگی (و شاید حقیقی) مخالفانه! و در داستان، نقش روشنگری مخالفان رو بازی میکنه. مخالفان به آموزههای این کتاب ممنوع دل خوش کردهاند، غافل از اینکه روشنگریهای این کتاب نیز (که به درستی توسط اعضای بلند مرتبهی حزب مرکزی نوشته شده) تغییری در زندگی افراد یا اجتماع ایجاد نمیکنه؛ چون تمامی مخالفان قبل هر اقدامی دستگیر و چنان شستشوی مغزی داده میشن که قبل از مرگهای مشکوکشون، ایمان اونا به حزب مرکزی، حتی از افراد معمولی هم بیشتر میشه.
در انتها، تکههایی از فصل اول کتاب «اولیگارشی جمعی»، تحت عنوان «نادانی، توانایی است» رو در زیر با هم میخونیم:
« در سراسر تاریخ مکتوب سه گونه آدم در دنیا بودهاند: بالا، متوسط و پایین. هدفهای این سه گروه کاملا سازشناپذیر است. هدف طبقهی بالا این است که سر جای خود بماند، هدف طبقهی متوسط این است که جای خود را با طبقهی بالا عوض کند و هدف طبقهی پایین، زمانی که هدفی داشته باشد- چون خصلت پایدار طبقهی پایین این است که خرکاری چنان از پا درش میآورد که، جز به تناوب، از آنچه بیرون از زندگی روزمره است آگاهی ندارد- این است که تمام تمایزات را در هم شکسته و جامعهای بیافریند که در آن همهی انسانها برابر باشند. به این ترتیب، در سراسر تاریخ مبارزهای که خطوط عمدهی آن یکسان است، پیدر پی تکرار میشود. دورههای دیر پایی، طبقهی بالا به ظاهر در امن و امان بر سریر قدرت تکیه میزند، اما همواره دیر یا زود لحظهای پیش میآید که ایمان به خود یا شایستگی حکومت یا هر دو را از دست میدهد. آنگاه است که به دست طبقهی متوسط سرنگون میشود. طبقهی متوسط در این گیر و دار، با تظاهر به این امر که برای آزادی و عدالت میجنگد، طبقهی پایین را در کنار خود جای میدهد و به محض رسیدن به هدف، طبقهی پایین را به بردگی دیرین برمیگرداند و خود، طبقهی بالا میشود. در حال، طبقهی متوسط تازهای از یکی از این دو طبقه یا از هر دو منشعب گشته و مبارزه از سر گرفته میشود. از این سه گروه، تنها طبقهی پایین است که حتی بصورت گذرا هم در رسیدن به هدف، به موفقیتی دست نمییابد.
انکار پیشرفت مادی در سراسر تاریخ، مبالغهآمیز خواهد بود، اما پیشرفت مالی، انعطاف در شیوهی رفتار، اصلاح یا انقلاب، سر سوزن تغییری در عدم مساوات ایجاد نکرده است. به لحاظ طبقهی پایین، هر گونه تغییر تاریخی، مفهومی بیش از تغییر در اسامی اربابانش نداشته است…»
خوندن این کتاب رو به همهی کسایی که به نحوی به مسایل جوامع انسانی علاقه دارن، شدیدا توصیه میکنم. این کتاب توسط دکتر صالح حسینی ترجمه شده و انتشارات نیلوفر اونو منتشر کرده.