یک روز و یک شهر

فردا دوباره هفتم تیره، روزی که نه من و نه هیچ‌کدوم از افراد خونواده و شهرمون یادمون نمی‌ره. یادمون نمی‌ره ساعت چهار و ربع ۱۸ سال پیش رو که چه وحشیانه، ما رو آماج بمب‌های شیمیایی قرار دادن. روزی که افراد سالمی که توی شهر باقی مونده بودن اینقده کم بودن، که هیچ شهیدی کفن نشد و به خاک سپرده نشد، چون کسی، دیگر نبود! و این‌جوریه که هر سال تو این روز، همشهریام، به جبران روزی که نبودند و نمی‌تونستن که باشن، تو این ساعت به سمت گلزار شهدا به راه می‌افتن و برای گرامی داشتن یاد و خاطره‌ی شهیدای اون روز، تشییع جنازه‌ای نمادین رو انجام می‌دن.

شاید هیچ وقت این روز رو و یاد و خاطره‌های مردم سردشت رو از این روز درک نکنین، چون شما هیچ‌وقت مادری رو ندیده‌این، که جواب تقاضای پارک بردن فرزندانش رو جز با قطره‌ای اشک نتونه بده، چون عطر گلایی که همه‌مونو به وجد میاره، برای ریه‌های اون چیزی جز یه سم کشنده نیست!…

… چون شما هرگز به مجلس ختم شهیدی نرفته‌این که از ۱۵ سال پیش، زیر درد‌ای کشنده، آرزویی بیش از یه مرگ نداشته و این همه سال تحمل کرده، تا امروز از دست این زندگی عذاب‌آور زیر سرم و دستگاه خلاص شده. کسی که می‌تونست مثل همه‌ی ما الان از زندگی لذت ببره و در کنار خونواده‌ش که خودش شاهد مرگ تدریجی یکی‌یکیشون بوده، به زندگی لبخند بزنه…

… چون دایی‌های شما براتون تعریف نکرد‌ه‌ان که چه جوری عزیزترین دوستاشون تو آغوششون قبل از اینکه حتی به بیمارستان برسن، جون دادن…

… چون هنوز شما از مادری که بچه‌ی کوچک کور شده‌‌شو تو بغلش آروم می‌کنه و برای اون و شوهر از دست رفته‌اش اشک می‌ریزه، نشنیده‌این که در جواب «پس بابام کی می‌یاد»های فرزندش بگه: «… عزیز دل مامان، بخواب که الان شبه و تاریکه. فردا که هوا روشن بشه، بابا هم بر می‌گرده خونه» و فرزندش با گریه بپرسه: «مامان آخه کی این شب تموم می‌شه…»

شاید شما که در تلویزیون گوشه‌ای از تصاویر این جنایات رو که می‌بینین، وجودتون سرشار از نفرت عاملای اون بشه و شاید در بهترین حالت، برای شادی روح کسایی که اینقده مظلومانه از این دنیا رفته‌ان، فاتحه‌ای هم بخونین، ولی من در هر جایی تو شهرم که این صحنه‌ها رو می‌بینم، زیر چشمی که نگاه می‌کنم، اشک‌هایی ریز رو می‌بینم که نرم‌نرمک و بی‌صدا از گونه‌های کسایی که اون روزا بوده‌ان پایین می‌یاد و اونا را چنان تو خودشون فرو می‌بره که انگار… .

شما خیلی چیزهای دیگه رو نمی‌دونین و ندیدین. و آرزو هم می‌کنم که هیچ‌وقت نبینین. ولی ما، همه‌ی اینا رو دیده‌ایم و می‌بینیم و با اونا زندگی می‌کنیم.

یاد و خاطره‌ی تمامی عزیزای از دست رفته‌مون گرامی باد‌. بیایین برای شادی روح اونا فاتحه‌ای بخونیم.

یک روز و یک شهر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *