ایثار

روزی یک سرکارگر، پنهانی، تکه نانی به من داد که تردید ندارم از جیره صبحانه اش ذخیره کرده بود. در آن لحظه، آنچه اشک را به دیدگانم جاری کرد تکه نان نبود، بلکه چیزی از انسانیت بود که‌این مرد به من داد، واژه‌ها و نگاهی بود که همراهِ دادن نان، به چهره‌ام گسترد و گوشهایم را نوازش داد.

از کتاب «معنی‌درمانی»

ایثار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *