میگفت: «چشام اونقده سنگین بودن که دیگه نمیتونستم ادامه بدم، زدم کنار جاده. چراغ کوچکها باز، چراغ بزرگها خاموش، ماشین و بخاری روشن، سرم رو گذاشتم رو فرمون و خوابم برد. چند دقیقهای نگذشته بود که یه کامیونیه که میخواست نگه داره، اومد جلو ماشین من و مشغول نگهداشتن کامیونش شد. وسط خواب و بیداری، یه دفعه سراسیمه از خواب پریدم. فکر کردم وسط رانندگی خوابم برده و دارم میزنم به کامیون جلویی. صورتم مث گچ سفید شد، تمام نیرو و سرعتم رو جمع کردم تو پاهام و کوبیدم رو ترمز. داشتم سکته میکردم که چرا ماشین نمیایسته پس؟ ترمز چرا بریده؟ بهترین کاری که قبل تصادف میتونم انجام بدم چیه؟…»
:)))