مادر چشم به راه

داشتم شریف نیوز رو می‌خوندم که این خبرو دیدم: «مادر سید محسن موسوی دیپلمات ایرانی دربند رژیم صهیونیستی صبح امروز درگذشت… یکی از پرستاران این بیمارستان نقل کرده که وی در آخرین ساعات عمرش همواره از سید محسن و اسارت و انتظار ۲۴ ساله سید محسن یاد می‏کرده است…»

من نه به بعد سیاسی قضیه کار دارم نه بعد حقوق بشری قضیه. ولی چیزی که خوب درک می‌کنم و می‌فهممش، منتظر موندن یه مادره! انتظاری تا آخرین لحظه‌ی عمر… انتظاری مقدس با دلی لبریز از اشک…

آن زن رفت
آن مادر رفت
آن مادر دلتنگ رفت
آن مادر با چمدانی
      پر از گریه ‌رفت

آن مادر رفت
آن مادر به ‌آسمان
      آبی رفت…

پ.ن. ۱: «حتی فاتحان وقتی به‌ شهرهای فتح شده‌ وارد می‌شوند وظیفه‌ی خود می‌دانند که ‌به ‌مزار شهدای گمنام بروند!»

پ.ن. ۲: «دو دهه ‌پیش برادر ارشد من در جنگ رهایی‌بخش از پای در آمد. مادر پیر من غرق در اندوه‌ تا به‌ اکنون روسری سیاه ‌بر سر دارد. چه‌ تلخ و جانکاه ‌است اینک من بزرگ‌تر از برادر ارشد خود شده‌ام.»

مادر چشم به راه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *