…مرهمی باش
همدمی باش
این گل تشنه را
شبنمی باش…
تعلق و تعهد
وقتی اعضای یک سیستم وابسته به روابط انسانی، به سیستم احساس تعلق داشته باشند، ولی احساس تعهد نداشته باشند، قطعا زمان مرگ آن سیستم نزدیک است.
رقص
…خوشم که همسایه شدم با شب آفتابی تو
خوشم که رویای توام، دلیل بی خوابی تو
تو هم به وقت ناخوشی، باید به رویا بزنی
در شب بی حرفی ما، باید سکوتو بشکنی…
هشتم تیر
تو از بدایت هر چیز میآیی
و لحظهها
با تو آغاز میشوند
و زیر آفتاب
به جز چشمهای روشن تو و
تکرار دستان من
هیچ چیز تازه نیست!
در یک قدمی مرگ
میگفت: «چشام اونقده سنگین بودن که دیگه نمیتونستم ادامه بدم، زدم کنار جاده. چراغ کوچکها باز، چراغ بزرگها خاموش، ماشین و بخاری روشن، سرم رو گذاشتم رو فرمون و خوابم برد. چند دقیقهای نگذشته بود که یه کامیونیه که میخواست نگه داره، اومد جلو ماشین من و مشغول نگهداشتن کامیونش شد. وسط خواب و بیداری، یه دفعه سراسیمه از خواب پریدم. فکر کردم وسط رانندگی خوابم برده و دارم میزنم به کامیون جلویی. صورتم مث گچ سفید شد، تمام نیرو و سرعتم رو جمع کردم تو پاهام و کوبیدم رو ترمز. داشتم سکته میکردم که چرا ماشین نمیایسته پس؟ ترمز چرا بریده؟ بهترین کاری که قبل تصادف میتونم انجام بدم چیه؟…»
نان و ایمان
کاش بشر بفهمد که سفرههای نان به برکت ایمان محتاجند.
از مقدمه کتاب دکتر قادری
کوه و تندر
… کوه را فرمان میدادم: به دریا بریز، اما چنان آهسته و آرام که تندر گمان کند چون کوه استوار ایستادهای…
ار کتاب دکتر قادری
معما
چنین با مهربانی خواندنت چیست؟
به این نامهربانی راندنت چیست؟
باغچه کودکی
به یاد سالهای قدیم و باغچه تو حیاطمون، بد جور هوس باغچه آب دادن کردم یه مدتیه!
برنده – برنده
هر دو طرف خوشحالن که سر اون یکی رو کلاه گذاشتن!