سایه

آن شب آمد
آمد در سرای من و خاموش نشست
سر فرو داشت نمی‌گفت سخن
نگهش از نگهم داشت گریز
مدتی بود که دیگر با من
بر سر مهر نبود

آه، این درد مرا می‌فرسود:
«او به دل عشق دگر می‌ورزد؟»
گریه سر دادم در دامن او
های هایی که هنوز
تنم از خاطره‌اش می‌لرزد!

بر سرم دست کشید
در کنارم بنشست
بوسه بخشید به من
لیک می‌دانستم
که دلش با دل من سرد شده ست!

سایه

افطاری

از چهار ماه پیش می‌دونستم که سخت‌ترین لحظه‌هام، افطارهای ماه رمضون خواهد بود. اولین افطاری ماه رمضون رو دعوت بودم و به خیر گذشت. ولی روز دوم فقط قلبم نترکید… سفره افطار رو مث همون موقع‌ها آماده کرده بودم، دقیقا مث همون موقع‌ها… ولی خونه سوت و کور بود… ولی تو دلم غوغا بود… از خونه زدم بیرون!

افطاری

یادی در روز،‌ لحظه‌ای در شب

یادی در روز
گاهی وقت‌ها، آدم چشاش پر اشک می‌شه! اشکی که ناراحت کننده نیست و دل آدمو لطیف می‌کنه! اشکی که شیرینه…

لحظه‌ای در شب
دلم مث سیر و سرکه می‌جوشه، منقبض می‌شه و می‌گیره و سنگین می‌شه. اونقده سنگین، انگاری که داره می‌افته. حالتی شاید شبیه حالت تهوع. سرم گیج می‌ره، نه از اون گیج رفتن‌ها، شاید حسی شبیه بی‌وزنی و از زمان و مکان بیرون بودن. نفس‌زدن‌هام تند می‌شه، شاید هم دارم نفس نفس می‌زنم. چشام گرم می‌شن. بخش‌های زیادی از زندگیم، تو یک صدم ثانیه، مث یه فیلم از تو ذهنم رد می‌شن. ماتم و مبهوت!!! ذهنم قابلیت این ازش صلب می‌شه که عکس‌العمل یا پاسخی از خودش نشون بده…

یادی در روز،‌ لحظه‌ای در شب

لذت‌های معمولی

آشپزی کردن درست حسابی (اگه حس‌اش باشه) حتی در بدترین شرایط روحی و روانی هم منو سر حال می‌یاره، فقط شروع کردنش سخته…

موسیقی گوش دادن با صدای بلند رو فوق‌العاده دوست دارم. بخصوص اینکه موقع شنیدش کار دیگه‌ای نکنم و با آرامش کامل و حواس جمع،خودم رو بسپرم به اون…

رانندگی با سرعت بالا تو یه مسیر خلوت خیلی جذابه. اگه شب هم باشه که چه بهتر، اگه موسیقی هم باشه که دیگه…

چندین ساعت پشت سر هم بدون وقفه و بدون دغدغه‌ی فکری، تو سکوت، مطالعه کردن کتابی که محتواش برام جذاب باشه رو خیلی دوست دارم….

لذت‌های معمولی

دور

خوشحال می‌شی که دوباره فراموش کرده‌ای. زندگیت روال عادی خودش رو می‌گیره، همه چی خوب خوب پیش می‌ره. یه زندگی جدید. روزها به خوبی و خوشی سپری می‌شن. یه روز، یه لحظه، ذهنت رو آزاد می‌ذاری. اونم ناخودآگاه می‌ره سراغ یه یاد. دوباره همه‌ چی به هم می‌ریزه، بر می‌گردی سر جای اولت، همون نقطه‌ای که قبل اینکه همه چی خوب بشه، بودی… روزا می‌گذرن. منطقت سعی می‌کنه و خیلی چیزا به احساست حالی می‌کنه. خوشحال می‌شی که دوباره فراموش کرده‌ای. زندگیت روال عادی خودش رو می‌گیره، همه چی خوب خوب پیش می‌ره. یه زندگی جدید. روزها به خوبی و خوشی سپری می‌شن. یه روز، یه لحظه، ذهنت رو آزاد می‌ذاری. اونم ناخودآگاه می‌ره سراغ یه یاد. دوباره همه‌ چی به هم می‌ریزه، بر می‌گردی سر جای اولت، همون نقطه‌ای که قبل اینکه همه چی خوب بشه، بودی… روزا می‌گذرن. منطقت سعی می‌کنه و خیلی چیزا به احساست حالی می‌کنه. خوشحال می‌شی که دوباره فراموش کرده‌ای. زندگیت روال عادی خودش رو می‌گیره، همه چی خوب خوب پیش می‌ره. یه زندگی جدید. روزها به خوبی و خوشی سپری می‌شن. یه روز، یه لحظه، ذهنت رو آزاد می‌ذاری.اونم ناخودآگاه می‌ره سراغ یه یاد. دوباره همه‌ چی به هم می‌ریزه، بر می‌گردی سر جای اولت، همون نقطه‌ای که قبل اینکه همه چی خوب بشه، بودی… روزا می‌گذرن. منطقت سعی می‌کنه و خیلی چیزا به احساست حالی می‌کنه. خوشحال می‌شی که دوباره فراموش کرده‌ای. زندگیت روال عادی خودش رو می‌گیره، همه چی خوب خوب پیش می‌ره. یه زندگی جدید. روزها به خوبی و خوشی سپری می‌شن. یه روز، یه لحظه، ذهنت رو آزاد می‌ذاری.اونم ناخودآگاه می‌ره سراغ یه یاد. دوباره همه‌ چی به هم می‌ریزه، بر می‌گردی سر جای اولت، همون نقطه‌ای که قبل اینکه همه چی خوب بشه، بودی… روزا می‌گذرن. منطقت سعی می‌کنه و خیلی چیزا به احساست حالی می‌کنه. خوشحال می‌شی که دوباره فراموش کرده‌ای. زندگیت روال عادی خودش رو می‌گیره، همه چی خوب خوب پیش می‌ره. یه زندگی جدید. روزها به خوبی و خوشی سپری می‌شن. یه روز، یه لحظه، ذهنت رو آزاد می‌ذاری…

دور