ماه کاغذی

این کتاب‌ها رو دوست دارم:

  • شازده کوچولو (آنتوتن دو سنت اگزوپری)
  • زندگی کوتاه است (یوستین گرودر)
  • معنی‌درمانی (ویکتور فرانکل)
  • بنگاه آدم‌کشی (جک لندن)
  • ۱۹۸۴ [و قلعه حیوانات] (جرج اورول)
  • زندگی قشنگ نو (آلدوس هاکسلی)
  • تکنوپولی (نیل پستمن)
  • انسان تک ساحتی (هربرت مارکوزه)
  • لباس تازه امپراطور [و سایه‌های ذهن] (راجر پنروز)
  • تاریخچه مختصر زمان (استفن هاوکینز)

اصطلاح «ماه کاغذی» رو از این وبلاگ وام گرفتم.

ماه کاغذی

لذت‌های معمولی

آشپزی کردن درست حسابی (اگه حس‌اش باشه) حتی در بدترین شرایط روحی و روانی هم منو سر حال می‌یاره، فقط شروع کردنش سخته…

موسیقی گوش دادن با صدای بلند رو فوق‌العاده دوست دارم. بخصوص اینکه موقع شنیدش کار دیگه‌ای نکنم و با آرامش کامل و حواس جمع،خودم رو بسپرم به اون…

رانندگی با سرعت بالا تو یه مسیر خلوت خیلی جذابه. اگه شب هم باشه که چه بهتر، اگه موسیقی هم باشه که دیگه…

چندین ساعت پشت سر هم بدون وقفه و بدون دغدغه‌ی فکری، تو سکوت، مطالعه کردن کتابی که محتواش برام جذاب باشه رو خیلی دوست دارم….

لذت‌های معمولی

اعترافات

شدیدا کینه‌ای و لج‌بازم.

فضولم و بعضی وقتا زیادی تو کار دیگران دخالت می‌کنم.

روحیه تقریبا خشن و مبارزه‌جویانه‌ای بر خلاف ظاهر تقریبا آرامم دارم.

حس ناسیونالیستی شدیدا بالاست.

هر آنکس که از دیده‌ام برود، از دلم می‌رود! ولی هر آنکس به دیده‌ام بازگردد با همون پروفایل قبلی به دلم بازگردد.

خیلی تنبلم و اگه انگیزه و علاقه شدیدی به کارم نداشته باشم، معمولا کارام پیش نمی‌ره.

انتظاراتم از اطرافیانم زیاده. و شاید اگه کسی همون انتظارات رو ازم داشته باشه، بعضی وقتا به نظرم غیرمعقول و غیر منطقی بیاد.

خودرای هستم و در تصمیم‌گیری‌های شخصی خیلی به خودم فکر می‌کنم.

علیرغم اینکه در ظاهر می‌گم که نظرات دیگران و حرفاشون برام اهمیت ندارن ولی در باطن دارن (مصلحت اندیشی زیاد هم جزو این می‌شه).

پرونده دوران کودکی و نوجوانی‌ام بچه مثبتی نیست. تقریبا هر خلاف معمولی که هم سن و سال‌هام داشتن، من مجموع‌شونو داشتم.

بعضی وقتا با این دید که من و شرایط موجود اون وقتم با دیگران فرق می‌کنه و خاصه، به خودم اجازه می‌دم کارهایی که از نظرم درست نیست رو هم انجام بدم.

دوست دارم مورد تحسین و تمجید دیگران باشم. البته این همیشه هم بد نیست. این حس کمک می‌کنه تا جایی که می‌تونم خوب باشو به دیگران کمک کنم.

بعضی وقتا به این نتیجه می‌رسم، که خودمونو مسخره کردیم که داریم زندگی می‌کنیم. ولی باید زندگی کنیم.

قدر آدمایی رو که دوروبرم هستن اونجوری که باید، نمی‌دونم. حتی قدر امکانات و توانایی‌ها و بقیه چیزای دیگه‌م رو هم.

در مورد آدم‌ها خیلی صفر و یکی هستم، یا دوستشون دارم و هر کاری از دستم بر بیاد براشون می‌کنم یا ازشون متنفرم و چشم ندارم ببینمشون. عموما حد وسطی برای این قضیه نمی‌شناسم.

اعترافات

خودشناسی

اگه قرار بود جزیی از طبیعت باشی چی می‌شدی؟
می‌دونم دوست نداشتم که گل، خورشید، ستاره، ماه، دشت یا کویر می‌شدم. کوه بودن قشنگه! قطعا یه کوه خاطرات زیادی از دلاوری‌ها، جنگاوری‌ها، مقاومت‌ها و… برا تعریف کردن داره و اشک‌های زیادی هم ریخته!!! دریا بودن هم خوبه! می تونی به همه آرامش بدی و بدی‌ها و زشتی‌ها رو تو خودت غرق کنی! آسمون بودن هم لطف خودش رو داره، اگه آسمون می‌بودم خدا می دونه که چقدر نگاه تو خودم گم می کردم!! شایدم دوست داشتم نهالی باشم که بر سر قبر یک شهید گمنام، خودجوش روییده و تا آخر عمر هی سعی می‌کنه پر شاخ و برگ‌تر شه و سایه‌شو گسترش بده که برای همیشه‌ی اون قبر یه سایبون باشه! یه سنگ پهن خوش حالت بودن بغل دهانه یه چشمه‌ی آب خنک زلال هم صفای خاص خودشو داره!

چقدر خودتو میشناسی؟ ۱۰ تا خصوصیت خوب و ۱۰ تا خصوصیت بدتو بگو!
+ کسانی رو که دوست داشته باشم خوب حمایت می‌کنم.
+ اعتماد به نفس بسیار بالایی دارم.
+ هوش و استعداد و توانایی‌های فوق‌العاده‌ای دارم.
+ متعهد و مسوولیت‌پذیرم.
+ هدفگرا و هدفمند هستم.
+ خوش سلیقه‌ام.
+ شاد، خنده‌رو، اجتماعی و سرزنده‌‌ام.
+ اگه کاری رو دوست داشته باشم، در کمترین زمان ممکن به بهترین وجه انجامش می‌دم.
+ اگه بخوام می‌تونم دیگرانو خیلی خوب درک کنم.
+ فرهنگ و هویتم رو خیلی دوست دارم و همیشه سعی می‌کنم به اونا نزدبک‌تر و نزدیک‌تر بشم.
+ حوصله ندارم زیاد فکر کنم. خیلی جاها فقط با حس‌هام می‌رم جلو.
+ زندگی رو خیلی جدی نمی‌گیرم.

– کله شقم و لج‌باز.
– آدما رو زود فراموش می‌کنم (از دل می‌رود، هر آن کس که از دیده رود!)
– زود زود زود عصبی می‌شم.
– زود رنجم، هر چند شاید اینجوری به نظر نرسه!
– از توانایی‌هام اونجوری که باید استفاده نمی‌کنم.
– تنبلم.
– همه ارزش‌هامو زندگی نمی‌کنم.
– همه چی رو تو خودم می‌ریزم و حرفامو پیش کسی نمی‌زنم.
– همیشه انتظار دارم آدما اونجوری باشن که من می‌خوام.
– تا اندازه‌ای مغرورم.
– توقعاتم از دوستای نزدیکم خیلی زیاده.
– خیلی وقتا به دلیل رودروایسی پیش از حد با دیگران، خودمو تو عذاب قرار می‌دم.
– خیلی صفر و یکی هستم. آدما رو یا دوست دارم یا بدم می‌یاد ازشون، یا می‌پذیرمشون یا چشم دیدنشونو ندارم و…
– حوصله ندارم زیاد فکر کنم. خیلی جاها فقط با حس‌هام می‌رم جلو.
– زندگی رو خیلی جدی نمی‌گیرم.

خودشناسی