همه چیز غیر واقعی به نظر میرسید. مانند رویا. ما باور نداشتیم که آنچه میبینیم واقعی است. در سالهای گذشته چه بسا در خواب گول خورده بودیم. خواب میدیدم که روز آزادی فرا رسیده، ما آزاد شدهایم، به کاشانه خود بازگشتهایم و به دوستانمان خوش آمد میگفتیم، همسرمان را در آغوش میگرفتیم، بر سر میز نشسته و از آنچه که بر ما رفته بود و حتی از خوابهایی که از روز آزادی دیده بودیم سخن میگفتیم. و آنگاه … سوت زندانبان پایان رویای آزادی ما بود و حالا این خوابها به حقیقت پیوسته است. اما آیا میتوانستیم باور کنیم؟
از کتاب «معنیدرمانی»