انتظار خبری نیست مرا
اما،
کاش نگویی که خبر یادت نیست…
نویسنده: جعفر محمدی
دور و نزدیک
وقتی دورترم به تو نزدیکترم. وقتی نزدیکترم از تو دورترم.
دیدن
من یادت میدم چه جوری ببینی، تو هم یادم بده چه جوری دیده بشم.
وعدهی ما
فردا؛ پای گوشماهیها، پشت خواب مرداب، باغ خیس از مهتاب!
گل یا پوچ
گل یا پوچ؟ دستت را باز نکن، حسام را تباه مکن. بگذار فقط تصور کنم که در دستانت برایم کمی عشق پنهان است.
نسرین بهجتی
نقشه راه
من برای زنده بودن جستجوی تازه میخواهم….
قصهها
تاریخ مث یه جاده است. یه جاده بیانتها. قبلیها هنوز دارن میرن، چون جاده بیانتهاست! اگه یه نقطه از جاده رو در نظر بگیریم، چون قبلیها رد شدن بهشون میگیم گذشتگان. اونایی هم که عقبترن و بعدن میرسن، بهشون میگیم آیندگان. این نقطهای که الان توشیم رو بهش میگیم حال، امتداد جاده به عقب رو میگیم گذشته و امتداد جاده به جلو رو هم میگیم آینده. گذشته و حال و آینده از هم جدا نیستن،…
قول مرده
من امشب قول دادم «هرگز نمیرم» ولی تو هرگز نفهمیدی فقط کسی که مرده باشه همچین قولی میده.
روح
روح یکی از شانیتهای مختلف مغزه، مث عقل و احساس؛ همونطوریکه آب و مه و برف و باران و موج و … شانیتهای مختلف دو مولکول هیدروژن و یه مولکول اکسیژنان. روح از جسم جدا نیست، همونجوری که شوری از نمک جدا نیست. نمک که نباشه، شوری هم دیگه نیست، ولی مزه شوری هست و تو ذهنا میمونه…
ورود و خروج
نه بابا ممنوعالخروج نیست. ممنوعالورود به کشورهای دیگهست…