پشیمونی تو روزی که منطق رو احساس غلبه کنه، حسرت آوره.
پشیمونی تو روزی که احساس رو منطق غلبه کنه، درد آوره.
نویسنده: جعفر محمدی
گاهی وقتها
گاهی وقتها خبرهای خوب هم از راه میرسند.
گاهی وقتها خبرهای خوب دیر از راه میرسند.
گاهی وقتها خبرهای خوب سالها دیرتر از راه میرسند.
گاهی وقتها خبرهای خوب، خیلی خوبند.
گاهی وقتها آدم دیر از اضطراب در میآد.
گاهی وقتها آدم سالها دیرتر از اضطراب در میآد.
گاهی وقتها آدم خوب از اضطراب در میآد.
گاهی وقتها من خوشحالم. من خیلی خوشحالم.
گاهی وقتها از ته قلب دعا میکنم.
گاهی وقتها از شادی دیگران میفهمم، هنوز خدا منو خیلی دوست داره.
گاهی وقتها، ای خدا چقدر خوشبختم…
عشق سالیان دراز
سایه شدم و صدا کردم:
کو مرز پریدنها، دیدنها؟ کو اوج « نه من » درهی « او »؟
و ندا آمد:
لب بسته بپو…
کلیات و جزئیات
یه باغ، پرِ درخت. هر درخت، پرِ سیب. داخل یکی از سیبهای یکی از درختها، یه کرم. اون کرم نه از بیرون سیب خبر داره نه از درون خودش!
گفتگو
– اونجا چی هست؟
: همهی کلیدهای غیب اونجان.
– چه جالب! به من میده اونا رو؟
: نه بابا! تو تو اون حد و اندازهها نیستی!
– پس به کی میده اونا رو؟
: هیچ موجودی تو زمین هم تو اون حد و اندازهای نیست که بخواد اونا رو بهش بده!
– تو آسمونا چی؟ کسی هست که بخواد کلیده رو به اونا بده؟
: نه! به هیچ کی تو آسمونا هم نمیده اونا رو.
– ای بابا. پس اصلا چرا داره از اونجا حرف میزنه؟ این کلیدا رو برا چی درست کرده؟ برا چی ازشون حرف میزنه وقتی نمیخواد به کسی بدتشون؟
: میدونی چیه؟ تو کلا یه جای کارت میلنگه که از این سوالا داری میپرسی؟ میشه بگی اصلا اون کلیدها رو میخوای چیکار؟ به چه دردت میخورن؟
پ.ن.: منظور از اونجا «کتاب مبین»ه و جوابای فوق فرازهای اول چند آیهای از سورههای مختلف در قرآن هستن که به «فی کتاب مبین» ختم میشن!
پشت پرده
میگفت کتاب رو میگرفت، صحافیشو باز میکرد، کلشو اسکن میکرد و یه فایل پیدیاف میساخت ازش، بعدش هم کتاب رو از روز اولش بهتر صحافی میکرد و پس میداد؛ جوری که تحت هیچ شرایطی نمیتونستی تشخیص بدی که این باز شده و دوباره صحافی شده! فایل و کتاب رو بهت پس میداد و پول اونقده ناچیزی میگرفت که آدم شاخ در میآورد…
ته و توشو که در آورد فهمید که هدفی که برا اونا تعریف شده، پول در آوردن نیست، نمونه کتابهای مردم رو جمع کردنه!
سکوت
نزدیک، دور! نشنیدن سکوتی شنیدنی هرگز ممکن نیست!
کار و زندگی
با خودتون رو راست باشین: کار برای زندگی یا زندگی برای کار؟
دلتای دلتنگی
بعضی دلتنگیها مثل تابع دلتا (تابع ضربه) میمونن. تا یه لحظه خاص و بعد اون هم اصلا وجود ندارن (فقط در یه لحظه مقدارشون غیر صفره) ولی مقدارشون در همون یه لحظه بینهایته!
دو روی تعارف
– من واقعا کاری نکردم…
: اختیار دارید، من همیشه به خاطر این کار مدیونت خواهم بود…
(راست میگفت، واقعا کاری نکرده بود!)