این یکی دو روزی که تو بیمارستان برا عملم بستری بودم، برام تجربهی جالبی بود. بخش ما دقیقا روبروی بخش ICU و عمل جراحی مغز بود و هر چند ساعت یکی میرفت اون تو و معمولا هم زنده بر نمیگشت!!! اینکه چه جوری راه طرف به اون بخش افتاده و عکسالعمل دوروبریهاش بعد از روبرو شدن با جنازهش چه جوری بود، آموزنده بود! با اون دو روزی که اونجا بودم تقریبا مرگ برام عادی شده بود!!
مریضهای اتاق ما هم در نوع خودشون جالب بودن!!! یکیشون یه جوونی بود که تو دعوا استخونای بینی و زیر چشمش شکسته بود و منتظر عمل بود، اون یکی که یه پیرمرد سن و سال گذشته بود، تو بچگی یه چوبی تو سوراخ بینیش فرو رفته بوده که بعد گذشت چهل پنجاه سال تازه عوارض خودشو نشون داده بود و چون اذیتش میکرد اومده بود که عمل کنه! سومی که یه پسر بیست سه چهار ساله بود، شکایت داشت که یه قسمتی از صورتش بو میده و اذیتش میکنه!!! ولی بعد چند روز بستری نتونستن عملش کنن چون ضربان قلبش همیشه پایین بود. چهارمی یه پیرمردی بود که حلقش رو عمل کرده بود و بغل دستیم از دستش شاکی بود که چون اون روز که داشته سوپ میخورده، سرفه کرده و سوپ از اون سوراخی که تو گلوش بوده زده بیرون، دیگه نمیتونه اونو که نیگاه میکنه چیزی بخوره. و آخریش هم که یه پیرمرد بیچارهی روستایی بود که خر هارش صورتشو گاز گرفته بود و بینی، لبها، دندونا و لثههاشو کنده بود! الان هم دکترا داشتن اون تکههای کنده شده رو از پوست سر و شکمش دوباره براش میساختن. مثلا قسمت بیرونی بینیشو از پوست شکمش براش درست کرده بودن و قسمت داخلی بینیشو که باید مو میداشت از پوست سرش براش درست کرده بودن! تا وقتی که من مرخص شدم، بینی و لب پایینش درست شده بود (ولی با چه کیفیتی!!!) ولی هنوز لب بالا و دندون و لثه و اینا نداشت!!!
جاتون خالی، قبل عمل یه رضایتنامه ازم گرفتن که «حاضرم عمل شم، در صورتی که میدونم ممکنه در اثر عمل حتی قسمتی از صورتم فلج شه!! :O » -دو نقطه دی-