برا ول گشتن چند ساعته میون کتابها و آرشیو مجلات یه کتابخونه عمومی دلم تنگ شده…
برا موسیقی گوش دادن با صدای بلند دلم تنگ شده –هر چند نمیدونم چرا حسش نمییاد-…
دلم برا درست کردن یه کار دستی خفن، تنگ شده، یه چیزی مث یه مدل پیچیده کاغذ و تا (Origami) یا یه کارت پستال با چند تا ایده نو که سه چهار روز ازم وقت ببره…
دلم برا خوندن یه رمان تنگ شده، یه چیزی تو مایههای «لبهی تیغ» سامرست موآم، «النی» نیکلاس گیج یا «آتش بدون دود» نادر ابراهیمی…
از چیزای ساده که راحت بشه فهمیدشون خوشم مییاد…
از والپیپرهای سایت Vlad studio خوشم مییاد…
از نون بربری با خامه تازه خوشم مییاد…
از فکر کردن و هر کاری که لازمهاش فکر کردنه بدم مییاد –مثلا شطرنج-…
از کتابهایی که آدمو میبرن توی یه فضای گنگ پر از دلهره و اضطراب یا سیاهی بدم مییاد، مث «همنوایی شبانه ارکستر چوبها»…