یه وقتایی پیش مییاد که آدم وظیفهش میدونه که به یکی کمک کنه و اونو از شرایط روحی بدی که توش هست در بیاره… اون وقت با شاد شدن اونه که آدم با تمام وجود شادی رو احساس میکنه…
یه وقتایی پیش مییاد که میخوای به یکی کمک کنی تا شرایط بدی که خودت توش هستی رو برای یه مدت کوتاهی فراموش کنی و با شاد کردن اون برای چند لحظه هم که شده مزهی شادی واقعی رو بچشی…
یه وقتایی هم پیش مییاد که تو بخوای نقش بالا رو برا یکی بازی کنی که اونم دقیقا بخواد همون نقش رو برا تو بازی کنه… میدونی اون وقت بعد گذشت یه مدت کوتاه چی میشه؟… برا مدتها مبهوت و منفعل میشی!… میدونی برا چی؟ …