توهم، اعتماد به نفس یا …

بعضی وقتا یه جورایی خالی می‌بندیم که خودمون هم جو گیر می‌شیم! ولی خوبی قضیه در اینه که در ورای اون خودمون می‌دونیم که چه خبره! حالا برا چی اینو گفتم؟ این داستان حکایت این روزای یکی از دوستای خوب منه. منتها با این تفاوت که متاسفانه ورای قضیه از طرف اون به فراموشی سپرده شده یا شایدم نمی‌خواد که ورا رو ببینه. این منو خیلی داره نگران می‌کنه. اینو که بهش بگم، یا بهم می‌خنده یا می‌گه خیلی چیزا هست که تو نمی‌دونی یا شایدم بدونی ولی درک نمی‌کنی…

عزیز جان برادر. به خدا برام خیلی عزیزی، خیلی ارزشمندی. اینقده دوستت دارم که به خاطر تو حاضر باشم تمام واقعیت‌ها رو بندازم دور و منم تو دنیای خیالیت زندگی کنم. ولی به خدا یه چیزایی هم هست که تو نمی‌خوای ببینی. یا جرات دیدنشو نداری برا همین هیچ‌وقت سراغشون نمی‌ری یا رو نمی‌کنیشون. تو رو به اون خدایی که خیلی دوستش داری و برات خیلی هم عزیزه، یه خورده از دنیای خودت بیا بیرون. نذار درای دنیاهای دیگه به روت بسته بشن.

یه بار هم فکر کنم برات گفتم ولی دوباره هم برات می‌گم: یه تمرین خوب اینه که بعضی وقتا خودتو بذاری جای خدا (و واقعا خداگونه باشی) بعد برو تو آسمونا، برو همه‌جا، برو تو دل آدما، برو و فضا رو از وجود خودت پر کن. بعدشم بدون اینکه به منافع اون من زمینی‌ت توجه داشته باشی، همه‌ی حقایق و واقعیت‌ها رو با هم، در یک آن دریاب! اگه تونستی اینکارو بکنی، خیلی چیزا برات روشن می‌شه! خیلی چیزا، حتی اون چیزایی که الان باهاشون مشکل داری و …! برو! برو اینکارو بکن که من می‌دونم که تو تواناییشو داری… .

توهم، اعتماد به نفس یا …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *