کامپیوترهای امروزی بر پایهی منطق دودویی هستن و این ابزار دیجیتالی منطقی، برای ساخت هوشمندی اصلا کافی نیست. فاننیومن، طراح چهارچوب اصلی تمام کامپیوترهای امروزی، معتقد بود که برای داشتن هوشمندی شبیه انسان، کلید اصلی منطق نیست، بلکه چیزی شبیه ترمودینامیکه! ولی به نظر من چیزی شبیه به اون نیز نمیتونه کلید هوشمندی باشه. کلید هوشمندی برای ساخت ماشینهای هوشمند، استفاده از ذهن هوشمند زنده و کنترل ماشینی اونه.
میخوام این قضیه رو یه خورده بیشتر باز کنم و در موردش حرف بزنم. مشکل اینکه در حال حاضر هوشمندی واقعی نداریم چند مساله است:
یکی اینکه، مهارتهای مختلف قابل یادگیری توسط ماشینهای مختلف، میبایستی بتونن در یک موجود هوشمند واحد جمع بشن، که الان نمیتونن بشن. یکی دیگر اینکه نیاز داریم که یک پایگاه دانش، از روابط بین اشیای موجود در دنیا داشته باشیم، که نداریم. در کامپیوتر یک واحد پیچیده مسوول کلیهی اعمال هوشمندانه است، در حالیکه در انسان و دیگر موجودات زنده این جوری نیست و مغز فقط یک سازمانده است و اعمال هوشمند، در گیرندهها انجام میشه (مثل شبکیه و لایههای مختلف آن در چشم به عنوان گیرندهی بینایی). در بدن انسانها نرونهای بسیار زیاد بطور کاملا موازی و با سرعت پایین عمل میکنن، ولی در کامپیوتر، موازیسازی کمتری با سرعت بالاتری در جریانه و این روند روزبروز در جهت عکس مغز موجودات زنده در حال پیشرفته. ما در کامپیوتر پیچیدگیهای فوقالعادهی تکین را داریم، در حالیکه در انسان پیچیدگیها بسیار کمترن ولی سازماندهیها و اعمال، بسیار کلنگرانه و هماهنگ انجام میشن. ما در کامپیوترهای منطقی هرگز قادر نخواهیم بود «خودهوشمندی» رو داشته باشیم، در حالیکه کلید اصلی هوشمندی، «خود هوشمند»یه نه «هوشمندی دیکته شده». در اصل، کامپیوتر فقط یک شبیهسازه و یک مقلد که فقط چیزی رو که به آن دیکته میکنیم یاد میگیره و بهکار میبنده و هرگز «خودهوشمند» نیست.
تکنولوژی امروزی نمیتونه حتی تصور نزدیک شدن به ساخت همچین موجودی رو در ذهن انسان بوجود بیاره، در حالیکه در موجودات زنده حتی در مراتبی پایینتر از انسان، ذهن یک حیوان کوچک هم این پارامترها رو داره. با در نظر گرفتن همهی اینایی که گفتم، به نظر من، تنها راه فعلی برای ساخت ماشینهای هوشمند، استفاده از موجودات و عناصر بیولوژیکی زنده در ماشینهای ساخت بشره!
در رابطه با ترکیب موجودات زنده و رباتها، قدمهایی هم برداشته شده و داره میشه: در دانشگاه کالیفرنیا رباتهای زندهای، کوچکتر از یک میلیمتر با نام «بیوبوت»ها از طریق رشد دادن سلولهای موش صحرایی بر روی تراشههای سیلیکونی میکروسکوپی ساخته شدهاند که با نیروی ماهیچهای کار میکنن و برای حرکت کردن هم به هیچگونه منبع انرژی خارجی نیازی ندارن.
پرفسور کوین وارویک رییس دپارتمان سایبرنتیک دانشگاه ریدینگ انگلیس تا حالا چند تا چیپ رو تو بازوهاش جاسازی کرده که حرکات اونو مونیتور میکنن و حالا هم دنبال روشیه که این چیپها رو بتونه تو مغزش هم جاسازی کنه (اینجا رو ببینین). جاسازی چیپ در بدن یه نفر، میتونه به منظور کنترل اعمال اون در جهت یه هدف خاص و بازداری اون در سایر جهات باشه.
دانشمندان دانشگاه DUKE به یه میمون یاد دادن که با یک Joy Stick یه بازوی ربات رو کنترل کنه. پس از اون با قطع Joy Stick از ربات و ارتباط دادن سیگنال مغز میمون به ربات، با استفاده از یک رابط پردازش سیگنالهای مغزی، عملیات کنترل بازوی ربات رو انجام دادن. (در این میان Joy Stick یک واسطه بوده است برای اینکه میمون رو گول بزنه و اونو وادار کنه که دستوراتی از مغزش به دستاش بفرسته و سیگنالهای لازم رو تولید کنه). مرحلهی بعدی این آزمایش هم این بوده که Joy Stick حذف شده و کنترل، تنها با استفاده از پردازش سیگنالهای مغز دستور دهنده صورت گرفته (اینجا رو ببینین). با شبیهسازی سیگنالهای طبیعی ارسالی به مغز از سایر اندامها، بهطوریکه مغز نتونه بین این سیگنالها و سیگنالهای واقعی تفاوت قایل بشه، میشه امیدوار بود که در آینده اندامهایی ساخته بشه که مستقیما از مغز یه موجود زنده دستور میگیرن.
سایبرگها هم به موجوداتی میگن که از ترکیب بافتهای زنده و الکترونیکی بوجود اومدن که از مهمترین اونا میشه Roboratها رو نام برد. در سه نقطهی مغز این موشهای ترکیبی، سه الکترود کار گذاشته میشه: دو تا الکترود در محل پردازش سیگنالهای رسیده از سبیلهای موش تا اونو به چپ یا راست هدایت کنن و کنترل حرکتیش رو به دست بگیرن و یکی هم تو قسمت میانی جلو مغز، که با تحریک اون احساس خوشایندی در موش ایجاد میشه. هر وقت که موش حرکت دلخواه مربی رو انجام میده بعدش سیگنال لذت بخش رو هم به عنوان پاداش دریافت میکنه. این امر به مرور زمان باعث شرطی شدن موش به سیگنالها میشه و موشها یاد میگیرن حرکات دلخواه مربی رو به امید دریافت پاداش اجرا کنن. قدرت این عامل به صورتیه که موش گرسنه رو هم طوری تحت تاثیر قرار میده که حتی پنیر هم نتونه اونو از ماموریت اصلیش، پرت کنه. این الکترودها قادرن از فاصلهی حداکثر ۵۰۰ متری، یه موش آموزش دیده رو به سمت چپ، راست یا جلو هدایت کنند. پس تصورش خیلی سخت نخواهد بود که یه موجود زنده مستقیما و بطور کامل توسط یک ماشین کنترل بشه.
محققان در آمریکا روبات سادهاى طراحى کردهاند که مىتونه با استفاده از قطعات یدکى، نمونههاى عینى خودشو تولید کنه. هدف غایی این طرح، طراحى رباتهایى است که در صورت از کار افتادن بعضى از قطعات، بتوانن خودشونو تعمیر کنن یا حتى براى انجام وظیفهاى که براشون تعیین شده خودشونو بازآرایى کنن یا اینکه اگه لازم باشه براى خود دستیارانى بسازن. این رباتها از واحدهای مستقلی ساخته شدهاند که هر واحد مجهز به کدهای حاوى دستورالعمل ساخت روبات، اتصالهاى الکتریکى براى برقرارى تماس با واحدهاى کنارى و آهن رباهایى براى چسبیدن به سایر واحدهاست. در مدت زمانى کمتر از دو دقیقه، این روبات ساده مىتونه نمونهی عینى خودشو تولید کنه و نمونهی تولید شده نیز قادره نمونههاى تازهاى بسازه.» اگر از زاویهی دیگر به موضوع نگاه کنیم، میبینیم که در حال خلق مخلوقاتی هستیم، که همزمان با خلق آنها، قوانین آفرینش را نیز به آنها میآموزیم. خوشبختانه چیزی که این وسط فقدان آن به خوبی حس میشود، این است که این ربات «نمیفهمد» که چه قدرتی در اختیار دارد! هر چند با مشاهدهی فیلمهای مربوط به عملکرد این روبات دیدم که عملکرد بسیار ابتدایی رو از خودشون نشون میدادن ولی وای به روزی که این عملکرد بهبود زیادی پیدا کرده و با رباتهایی با اجزای بیولوژیکی بتونه ترکیب بشه!
مسالهی مهمی که وجود داره اینه که استفاده از عناصر بیولوژیکی زنده، خطرات مخصوص به خودشونو هم دارن. مثلا در موش تونستن با اعمال سیگنالهای مناسب، پنیر را هم در نظر وی فاقد جذابیت جلوه بدن. تصور کنین که یه وقتی بخوان همچین کاری رو روی انسانها هم انجام بدن، تغییر ارزشها و احساسات و از بین بردن نیازهای اصیل انسانی و سوق دادن اون به سمتی ماشینی با احساسات و امیالی که سازندهی ماشین خواهان اوناست. عالیه نه؟!!!
یکی دیگه از نگرانیهایی که وجود داره امکان «احساس اختیار کردن» اون موجوده. در مسابقهی «بقای قویترها (“Survival of the Fittest”)» در بین رباتهای زنده، Gaak ربات کوچولوی زنده، سعی کرد که از یکی از مبارزات خود فرار کنه و با شروع به حرکت از کنار یک دیواره و فرار به بیرون، از طریق خزیدن به داخل یک حفره، در اتوبان در زیر چرخهای یک ماشین له شد. البته هنوز دلیل این حرکت Gaak مشخص نشده است و تحقیقات برای روشن شدن دلایل آن همچنان ادامه داره. با کمی تفکر به راحتی میتونین درک کنین که اگه یه ربات «احساس اختیار» کنه و از اون اختیارش استفاده هم بکنه، چه اتفاقاتی خواهد افتاد.
یک ملاک بسیار مهم هوشمندی « داشتن شناخت یا آگاه بودن از وجود خود و درک خود (Sentient بودن)» است. هیچ مدرکی دال بر Sentient بودن حیوانات در دسترس نیست و این یعنی اینکه اگر ثابت بشه که حیوانات Sentient نیستند، به ناچار میبایستی در این راه از وجود موجوداتی برای ساخت ماشینهای خود هوشمنداستفاده بشه که Sentient باشن و اینجاست که وجود انسانها و تعارض به آنها مطرح میشه. مسالهی جالبتر بعدی اینجاست که اگر مغزها بتونن تحت کنترل در بیان، مغزهایی جذابتر خواهند بود که قابلیتهای بیشتری داشته باشن و اینجاست که «تکنولوژی بر علیه نخبگان و یا قاتل نخبگان»… ! شاید الان که شما این مبحث رو میخونین از این قوهی تخیل سادهاندیش خندهتون بگیره. ولی تاریخ یهبار این تجربه رو برای دستیابی به حنجرهی خوانندگان خوش صدا،به خودش دیده.
در آخر دوست دارم صحبتهای خالق آرون رو هم بخونین. آرون (Aaron) یه روبوت نقاشه که بیشتر از سی سال طول کشیده تا شیوهی نقاشی کردنو از هارولد کوهن یاد بگیره، ولی اونقده خوب یاد گرفته که خود کوهن هم میگه «گرچه سازنده این روبوت منم و این من بودم که نقاشی رو به اون یاد دادم ولی همیشه تصاویر خلق شده توسط آرون موجب شگفتی من میشه …»
حالا شما هم شگفتیهایی رو تصور کنین که خالق روبوتهای بیولوژی بعدنا از اونا حرف خواهند زد… !!!