«دنیای قشنگ نو»ی هاکسلی، دنیایییه که در اون نشانهای از فرهنگ و ارزشهای انسانی وجود نداره، تاریخ و سرگذشت بشری فراموش شده و اصل حاکم بر اون دنیا، رفاه و پیشرفت (که محصول علم و صنعته) و ثبات اجتماعیه (که اونم محصول نفی تفکر و اندیشه و ارادهی انسانها و ممانعت از خودآگاهی اوناست). انسانها به گونهای تربیت میشن که نیازهای جامعه رو تامین کنن.
طبقهبندیهای اجتماعی و آیندهی افراد هم، قبل از تولدشون و در دوران جنینیشون تعیین میشه. تو این دنیا راز سعادت در این خلاصه میشه که کاری رو که انجام میدی دوست بداری ، برا همین آدما به نوعی پرورش داده میشن که به سرنوشت گریزناپذیر خود عشق میورزن.
اگه بخوایم جزئیتر و دقیقتر و در مقایسه با دنیای ۱۹۸۴ به این دنیا نگاه کنیم، میتونیم ویژگیهای این دو دنیا رو بصورت زیر در کنار هم بیاریم (در نوشتن مقایسهی زیر از مقدمهی مفصل دکتر صادق طباطبایی بر چاپ دوم کتاب «زندگی در عیش، مردن در خوشی» نیل پستمن استفاده شده است):
۱۹۸۴ | دنیای قشنگ نو |
«۱۹۸۴» در سال ۱۹۴۸ میلادی به رشتهی تحریر در آمده است. | «دنیای قشنگ نو» در سال ۱۹۳۱ به رشتهی تحریر در آمده است. |
راه و رسم اسارت انسانها از راه ستمگری و بیرحمی و ایجاد درد و نظارتهای خشن پلیسی و شعارهای حزبی میباشد. | راه و رسم اسارت انسانها از طریق تبلیغ و تطمیع و ایجاد سرگرمی و موذیانه و مودبانه و به گونهای غیرآشکار است. |
«برابری» و «آزادی» خطراتی هستند که باید دفع شوند. در این دنیا کسی حق ندارد و مجاز نیست آنها را حس کند. | «برابری» و «آزادی» خطراتی هستند که باید دفع شوند. در این دنیا کسی آنرا حس نمیکند. |
عشق و زناشویی و تعهدات آن جرم است. و اساسیترین رکن اجتماع یعنی «خانواده» منهدم می گردد. | عشق و زناشویی و تعهدات آن کاری احمقانه و شرمآور و خلاف آزادیهای فردی است. و اساسیترین رکن اجتماع یعنی «خانواده» منهدم می گردد. |
حکومت نیاز به یک دشمن خارجی دارد که بتواند هم کاستیها و هم بحرانها را معلول تحریکات و تجاوزات او قلمداد کند. | حکومت، حکومتی است جهانی، بدون رقیب و برخوردار از نظمی نوین و جهانی. در این دنیا جنگ از بین رفته است، دیگر دشمن خارجی و رقیب حکومت در سطح جهانی وجود ندارد. و اصولا مردم مشکلی را احساس نمیکنند که بخواهند دنبال مقصری بگردند. |
انسانها جرات ابراز عقیده را ندارند زیرا اندیشیدن و داشتن استقلال رای فراتر و جدای از آرای حزب، جرم است. | انسانها عقیده ای ندارند که ابراز کنند، زیرا اندیشیدن مظهر و نمودی است از جنون و داشتن رای مستقل عملا غیر ممکن است. |
در این دنیا فریاد درد و رنج انسان را خفه می کنند. | در این دنیا غریو شادی و خندهی مستانهی انسان را بلند و بلندتر میکنند. |
کتاب و کتابخوانی و تاریخ و مقولهای به نام فرهنگ وجود ندارد. مراجعه به فرهنگ و تاریخ گذشته هم ممنوع است و هم غیرممکن. | کتاب و کتابخوانی و تاریخ و مقولهای به نام فرهنگ وجود ندارد. انسانها اصولا علاقهای به این مطالب ندارند و چنان در خوشی غرقاند که حتی تناقض میان کلام دیروز و امروز نخبگان قدرت را درک نمیکنند و حتی مایل به درک آن نیستند. |
انسان ها در فرمانبرداری از نظام حاکم برابرند. نظام ارزشها و کرامات انسانی فاقد نقشند و عملا از میان رفتهاند. | انسانها به لحاظ بیولوژیک و فرمانبرداری از غرایز طبیعی و جنسی برابرند. نظام ارزشها و کرامات انسانی فاقد نقشند و عملا از میان رفتهاند. |
انسان ها مجبورند هر کاری را که از ناحیهی حکومت به آنها محول میشود انجام دهند و تخلف از این امر جرم است. انسانها در این دنیا قدرت انتخاب ندارند. | انسانها طوری تربیت شدهاند و تبلیغات و تلقینات بر روی آنها به گونهای عمل کرده است که آنچه را سیستم بدانها محول کرده دوست بدارند و بدان عشق ورزند. و اصولا توان انجام کاری دیگر جز آن را ندارند. انسانها در این دنیا هم قدرت انتخاب ندارند. |
در این دنیا مذهب، افیون تودههاست. | در این دنیا افیون، مذهب تودههاست. |
تن انسانها در اسارت است و خود این را میدانند. | اندیشهی انسانها در اسارت است و حتی خود نیز این را نمیدانند و درک نمیکنند. |
یکی از اصول مقدس حاکم بر این دنیا «دوگانهباوری» است. دوگانه باوری یعنی قدرت نگهداشتن دو باور متضاد در ذهن، آنهم در آن واحد و پذیرفتن هر دوی آنها. آدمها با تمرین «دوگانهباوری» خود را اقناع می کنند که واقعیت نقض نشده است. این روند باید آگاهانه باشد و الا با دقت کافی انجام نمیگیرد. باید ناآگاهانه هم باشد و الا احساس جعل واقعیت را بر میانگیزد که به دنبال خود احساس گناه را با خود میآورد. حتی در به کار بردن واژهی «دوگانهباوری» هم تمرین «دوگانهباوری» لازم است. | یکی از اصول حاکم بر این دنیا «معیارهای دوگانه» است. معیارهای دوگانه، معیارهایی نظیر حقوق بشر، آزادی انسانها، اصل حاکمیت ملی و نظایر آن حاکم است و بنا به اقتضای مصالح زمامداران و «نخبگان قدرت» به گونهای متضاد اعمال میشود. |
انسان میداند که چرا باید رنج و درد را تحمل کند. | انسانها رنجی را که از همیشه شاد بودن با خود دارند، درک نمیکنند. |
انسانها از هم دور نگاه داشته میشوند و تبادل فکری میان آنان ناممکن میشود. | انسانها در کنار یکدیگر مینشینند و به تماشای تلویزیون میپردازند ولی در همین حال هر یک از دیگری دور است و تبادل فکری میان آنها از بین میرود. در این دنیا انسانها در کنار یکدیگرند ولی با هم نیستند. |
مجرم اندیشه در این دنیا، بعد از آموختن و دریافتن معنی و هدف قدرت، یا به استقبال آن میرود؛ آنهم با میل و ارادهی خودش؛ یا آنقدر در زیر شکنجه میماند تا بپذیرد و سرانجام به آن عشق بورزد. و آخرالامر هم به شکنجهگر خود عشق میورزد. | مجرم اندیشه در این دنیا باید مورد بازسازی و بازپروری قرار گیرد و با داروهای سرمست کننده و شادیآور به بی تفاوتی قبلی خود بازگردد و در بدترین حالت اگر مورد درمان قرار نگرفت به جزیرهی آدمخواران و سرخپوستان دور از تمدن تبعید می گردد. |
انسانها از اسارت خویش در رنجند. | انسانها از اسارت خویش لذت میبرند و به پرستش تکنولوژیهایی میپردازند که زمام اندیشه را از آنهامیرباید و قدرت تفکرشان را نابود میسازد. |
اطلاعات از افراد کتمان میشود و آنها را از دسترسی به اطلاعات محروم میسازند. | افراد را در امواج اطلاعات غرقه میسازند و به اندازهای اطلاعات بر سر و رویشان میبارند که انسانها ناچار میشوند برای نجات از سردرگمی خود به بیتفاوتی و بیاعتنایی در برابر اخبار و اطلاعات پناه ببرند و در لاک خویش فرو روند. |
آنچه موجب انحطاط و زوال انسانها میشود، آن چیزهایی است که انسانهای این دنیا از آن نفرت دارند. | آنچه موجب انحطاط و زوال انسانها میشود، آن چیزهایی است که انسانهای این دنیا به آنها عشق میورزند و از آن لذت میبرند. |
انسانهای این دنیا تودهی را میمانند که برای شعلهور شدن نیازمند تنها اخگری کوچک هستند. | انسانهای این دنیا شاخههای تری را میماند که هر آتش شعلهوری را نیز خاموش میکند. |