میخوام یه برگشتی داشته باشم به یه مطلب قبلی: «تفاوت فلسفهی شرق و فلسفهی غرب». میخوام با چند مثال، اینجا نشون بدم که فلسفهی غرب با دین و اعتقادات ما سازگاری نداره و برا همین تکنولوژی بر پایهی منطق غربی هم یه جورایی با سرشت ما ناسازگاره. این ناسازگاری و غرق شدن و تسلیم بسیاری از افراد دوربر ما به تکنولوژی، باعث تسلیم دین و فرهنگ ما نیز به تکنولوژی و یا به عبارتی تکنوپولی (که قبلا هم در مورد آن صحبت کردهایم) شده است.
ارتباط فلسفه و عقیده و تفاوت فلسفهی مبتنی بر منطق دودویی (فلسفهی غربی) و فلسفهی مبتنی بر منطق فازی (فلسفهی شرقی) را با یک مثال، بهتر روشن میکنم: «زندگی کی آغاز میشود؟» از حیات و بدنیا آمدن و زیستن؟ یا با باروری؟ یا یکماه بعد از باروری؟ شاید هم دو ماه بعد باروری؟ یا به نظر بعضیها شش ما بعد از آن؟ یا … . (برای اینکه بهتر بتونبن به این سوال جواب بدین، با خودتون فکر کنین که آیا به نظر شما سقط جنین قتل است یا نه؟ آیا جواب شما از همون اول بله است یا فکر میکنین که بستگی به این دارد که جنین چند ماهه باشد؟ یا اینکه به نظر شما اصلا نباید به اینکار به چشم یک قتل نفس نگاه کرد؟). جوابهایی نظیر اینها از منطقی دودویی سرچشمه میگیرند. ولی در منطق فازی حیات و مرگ هر دو با باروری آغاز میشوند. در هر لحظه از زندگی (چه لحظات اول بعد از باروری و چه هر لحظهای از زندگی خاکی و چه لحظات شیرین قبل از مرگ!) ما با منطق فازی، به حیات و مرگ خودمان اعتقاد داریم، منتها با درجات مختلفی از اعتقاد!
«حیات و مرگ هر دو با باروری آغاز میشوند.» اعتقاد ما به مرگ در لحظهای قبل از باروری و لحظهی مرگ و بعد از آن صددرصد است. پس زندگی به تدریج از مرگ میشکفد و تدریجانه به آن میانجامد. یعنی: «مرگ بازگشت انسان به ذات و اصل خود» میباشد:
ما ز بالاییم و بالا میرویم
ما ز دریاییم و دریا میرویم
ما از آنجا و اینجا نیستیم
ما ز بیجاییم و بیجا میرویم
«حیات و مرگ هر دو با باروری آغاز میشوند.» این طرز تفکر روی دیدگاه زندگی ما چقدر تاثیر میگذارد؟ ما هر لحظه مرگ را در پیش روی خود میبینیم و به آن اعتقاد داریم. گفتهی بزرگان دین ما هم همیشه به ما همین را یادآوری میکنن که برای لطافت روح و در دست داشتن حسابهای دنیوی خودمان و… همواره مرگ را به خاطر داشته باشیم.
یا به عنوان مثالی دیگر، میتوانید به این فکر کنید که اخلاقیات مطلق هستند یا نسبی؟ قتل کار درستی است یا نیست؟ اگر فکر میکنید که قتل هیچوقت کار درستی نیست و منطق فازی تنها به آشفته کردن اخلاقیات کمک میکند، میتونین شرایط رو هم در نظر بگیرین، مثلا در دفاع از جان یا ناموس، یا … (یعنی محور افقی برای تابع عضویت، اینجا زمان نیست، بلکه شرایط است!) .
میتوان با در نظر گرفتن ابعاد دیگری از هستی نیز، فلسفهی شرق و غرب را با دید اعتقادی مقایسه کرد. ولی این چند مورد لااقل فکر کنم که شما را هم با من همعقیده ساخته باشه که ما دارای دین و عقیدهای فازی هستیم!